ندای لرستان - هم میهن /متن پیش رو در هم میهن منتشر شده و بازنشرش در آخرین خبر به معنای تاییدش نیست
صوفیا نصرالهی| 1- در یک هفته ی گذشته حس عجیبی را تجربه کردم. اخبار را دنبال می کنم و حسم این است که کلاً ما دیگر به عنوان مردم برای کسی اهمیت نداریم. افکار عمومی که زمانی ورد زبان مسئولان بود، حالا دیگر آن قدر حاشیه ای است که حتی کسی به خودش زحمت نمی دهد برای توجیه شان زمان بگذارد. نمونه؟ لبنیات گران شده. به طور مشخص اگر بخواهید، می توانم نام ببرم که کدام محصول، چقدر افزایش قیمت داشته است.
هوا به قدری آلوده است که نفس کشیدن را دشوار کرده و کسی حتی دیگر در این رابطه گفت وگو هم نمی کند. به نظر می رسد با خودشان به اجماع رسیده اند که تهش مرگ است دیگر! راه حلی هم که نیست، پس لزومی ندارد اصلاً توضیحی هم بدهیم یا عذرخواهی کنیم.
فیلم «پیرپسر» که روی پرده ی سینما جزو پرفروش ترین فیلم های غیرکمدی سال های اخیر بوده و از گزینه های جدی فرستادن به اسکار، قاچاق شده و هم زمان که برای کمتر ضربه خوردن عوامل در پلتفرم شبکه نمایش خانگی اکران آنلاین شد، ناگهان بعد از 24 ساعت توسط ساترا (به گفته ی خودشان با حکم قوه قضائیه) اکرانش متوقف شد تا مردم قاچاقش را ببینند. به جز عوامل که حرص وجوش خوردند، وزیر ارشاد یا هیچ سازمان متولی دفاع از حقوق هنرمندان در این مملکت وجود ندارد که به عوامل و بیننده احترام بگذارد و ما را قابل بدانند درباره ی این اتفاقات عجیب وغریب حرفی بزنند؟
بعد می رسیم به مهم ترین پرونده ی قضایی امسال! که شبکه های اجتماعی و افکار عمومی تحت تاثیرش قرار گرفتند. فارغ از اینکه نتیجه ی پرونده چه می شود، خروج متهم از کشور ـ هرچند قانونی ـ نیاز به روشنگری داشت. هم به نفع متهم و هم شاکی بود تا افکار عمومی آرام تر شوند. اگر برایتان مهم نیست لااقل فیلم ها و سریال های خارجی را ببینید که چطور موقع یک پرونده ی مهم، نشست خبری تشکیل می شود تا افکار عمومی روشن شوند. اینجا هم نشست خبری برگزار شد، ولی پزشکی قانونی به عنوان یکی از مهم ترین چهره های این پرونده از اول تا آخر گفت که اطلاعی ندارم. اگر می گفت که در این مرحله، اطلاعات نباید به رسانه ها و مردم گفته شود، محترمانه تر بود تا اینکه کلاً حس کنیم برای نشست خبری، ذره ای کسی به خودش حتی زحمت تحقیق درباره ی این موضوع نداده است.
همه ی این موضوعات کلی، جزئی، اتفاقی و همیشگی را کنار هم که می گذارم به این نتیجه می رسم که ما دیگر هیچ اهمیتی نداریم. ممکن است گاهی برای تنبیه مان ـ مثلاً خبر آمر به معروف و گشت ارشاد ـ اسم مردم بیاید. یعنی دقیقاً ما شبیه بچه هایی شده ایم که حضورمان را نادیده می گیرند؛ مگر برای تنبیه شدن.
2- واقعاً اگر نتیجه می داد یا پول اش را داشتم، از سازمان زیباسازی شهرداری تهران شکایت می کردم. برای روز نوجوان سر کوچه ام یک پوستر زده اند برای نسل زد که رویش چیزی نوشته اند شبیه: ستونی به مولا و گنگت بالاس! و برای من غیرنسل زد، ترجمه اش کرده اند که وقتی این را می گویند یعنی کشور از بحران ها جان سالم به در برده. تلقی شان از نسل زد شبیه لات های فیلمفارسی هاست! این چه ادبیاتی است که روی پوسترهای رسمی در کوچه و خیابان به کار رود؟ گیرم که بعضی از بچه ها در کوچه و خیابان این طوری صحبت کنند. واقعاً فکر می کنید این ادبیات نسل زد است؟ یا نسل زد را نمی شناسید یا می خواهید تیشه به ریشه ی زبان فارسی بزنید.
3- دوست داشتم از مهم ترین سریال این روزها یعنی «بامداد خمار» نرگس آبیار بنویسم که تقریباً ستون پر شد. فقط غریب است که اقتباس از محبوب ترین رمان عامه پسند دو دهه ی اخیر ادبیات، انقدر اعصاب خردکن، بد و دوست نداشتنی باشد. عجیب تر اینکه، خانم آبیار در سینما کارگردان خوبی بود. به جز فیلم «ابلق» که اثر بدی بود، بقیه ی کارهایش را حتی اگر دوست نداشتید، متوجه استعداد و توانایی کارگردانش می شدید. حالا چه کمتر در «سووشون» و چه بیشتر در «بامداد خمار» برایم عجیب است که آبیار متوجه بازی های بد که حتی راکورد بازی در آن ها درست رعایت نمی شود، دوربین روی دست عصبی کننده و بی مورد و بقیه ی موارد نشده باشد. این دیالوگ ها از دهان بازیگران با آن اداها، مضحک است. البته که وقتی در تربیت سلیقه ی نسل نوجوان از بیلبورد «ستونی به مولا و گنگت بالاس» استفاده می کنیم، بعید نیست سلیقه ی جمعی تا جایی نزول کرده باشد که از «بامداد خمار» هم خوش شان بیاید اما به لحاظ هنری، دراماتیک و زیبایی شناسی این یک قهقرای به تمام معناست. سقوط کارگردانی که زمانی فیلم «نفس» را ساخته بود. با پشتوانه ی ادبیات، با نگاه و کارگردانی قوی و محکم. «بامداد خمار» محصولی است که هرکسی می توانست بسازد. البته هرکسی که پول زیادی برای تولید در اختیارش قرار می دادند، بی آنکه از او کیفیت خروجی را طلب کنند.
بازار ![]()