پنجشنبه ۱ آبان ۱۴۰۴
سیاسی

سرمقاله فرهیختگان/ شاهدی از دوزخ انسان‌کشی

سرمقاله فرهیختگان/ شاهدی از دوزخ انسان‌کشی
ندای لرستان - فرهیختگان / «شاهدی از دوزخ انسان‌کشی» عنوان یادداشت روز در روزنامه فرهیختگان به قلم سید عطاءالله مهاجرانی است که می‌توانید آن را در ادامه بخوانید: بیروت بودم. ...
  بزرگنمايي:

ندای لرستان - فرهیختگان / «شاهدی از دوزخ انسان‌کشی» عنوان یادداشت روز در روزنامه فرهیختگان به قلم سید عطاءالله مهاجرانی است که می‌توانید آن را در ادامه بخوانید:
بیروت بودم. بیروت محبوب! ماجرا از روز دوشنبه پانزدهم مهرماه 1404 آغاز شد. برای دیدار با مروان عبدالعال، رئیس «جبهه شعبیه» در لبنان که رمان‌نویس و نیز صورتگر است در دفترش در اردوگاه «مار الیاس» قرار داشتم. مروان عبدالعال (متولد 1956) دو سال از من جوان‌تر است! در سال 1362 در کنفرانس فلسطین در الجزایر با جرج حبش، بنیان‌گذار «جبهه شعبیه» دیدار داشتم. جرج حبش (1926-2006) مسیحی بود. با گرایش سیاسی چپ و سوسیالیستی و بلکه مارکسیستی. صفایی در چشمانش می‌درخشید. برق چشمانش و موسیقی صدایش! «تو گویی دو گوشم بر آواز اوست!» شما را جذب می‌کرد. فلسطینی مسیحی مارکسیست انقلابی! پزشکی را ر‌ها کرده بود و با شخصیت پر جاذبه‌ای که داشت توانسته بود جبهه شعبیه برای آزادی فلسطین را در سال 1967 تشکیل دهد. در روزگار جوانی نسل ما او در بین چپ‌های ایران هم محبوب بود. حتی برخی ایرانیان چپ از گروه‌های چریکی مانند فدائیان خلق به اردوگاه جبهه شعبیه رفته و آموزش دیده بودند. یکی از همان جوانان را که امروز 74ساله بود، ابوسعید را در دفتر مروان عبدالعال دیدم. ابوسعید اسکندری برادر محمدرضا اسکندری، وزیر جهاد کشاورزی دولت احمدی‌نژاد است. آن موقع فلسطینی‌های چپ تکیه‌کلامشان و یا ترجیع‌بندشان این بود که: «آزادی فلسطین تنها با حمایت اتحاد جماهیر شوروی به سرانجام می‌رسد.» چنان نبود و نماند و نشد. مروان عبدالعال مسلمان است. منتها با همان گرایش چپ. به اردوگاه «مار الیاس» رفتیم. مار به معنای قدّیس است. معمولاً این واژه پیش از نام رهبران روحانی و مسیحی استفاده می‌شده است. مرقد «جبران خلیل جبران» در ارتفاعات مشرف بر طرابلس در دیر «مار سر کیس» واقع شده است. دفتر مروان عبدالعال در اردوگاه «مار الیاس» بود. گرچه راهنمایمان ابوعمر لبنانی بود و آشنا با اردوگاه. اما اردوگاه مانند لابیرنت لوئیس بورخس پر پیچ‌وخم و کلافی سردرگم بود که در آن گم می‌شویم و شدیم. راهی به برون نداریم. معمولاً نظام‌های حکمرانی استبدادی - امنیتی شهروندان خود را به چنین سرگیجه و آشفتگی‌هایی دچار می‌کنند. اما اردوگاه «مار الیاس» نشانی از بی‌نظامی بود. چندین بار کوچه‌های تنگ را که سر می‌شکند دیوارش، رفتیم و بازگشتیم و بار‌ها پرسیدیم که دفتر جبهه شعبیه کجاست؟ پیدا کردیم. کوچه آب‌زده و تمیز بود. معمولاً کف کوچه‌های تنگ که عرض کوچه‌ها یکی دو متری بیشتر نمی‌شد، آسفالت بود. از پله بالا رفتیم. دفتری مناسب که پیدا بود نویسنده و هنرمندی فرزانه مدیر جبهه شعبیه است. کتاب‌های روی میز و نقشه فلسطین و برخی تابلو‌های نقاشی کار عبدالعال به دیوار تکیه داده شده بود. گفتگویمان به طول انجامید. مروان عبدالعال دخترش را معرفی کرد. گفت نامش «تغرید» است. اولین‌بار بود چنین نام خوش معنای خوش‌نوایی را می‌شنیدم. به سن‌وسال دختر بزرگ من بود. تغرید، مسئول مرکز تحقیقات فلسطین در جبهه شعبیه بود. مرا به دفتر مرکز تحقیقات برد. کتابخانه‌ای بود. دختر جوانی محجبه منشی دفتر بود. تغرید کتاب‌های مختلفی را به من نشان داد. هدیه داد. این کتاب: «شهاده من جحیم الاباده» متفاوت است. تصویر روی جلد شبانه گرفته شده بود. مردی میان‌سال اهل غزه دو کودکش را یکی اندکی بیش از یک سال با سرِ باندپیچی‌شده و دیگری طفلی چندماهه را در آغوش گرفته است. طفل چندماهه بر روی قلب مرد بود. در چهره‌ها رنج و درد مشهود است و در چهره پدر ایستادگی، مقاومت و مهرش نسبت به کودکان که می‌توانند نوه‌های او هم باشند. تغرید کتاب «شهاده من جحیم الاباده» را معرفی کرد و گفت: «این کتاب روایت غزه از درون است. وسام سعید یادداشت‌های روزانه و شبانه‌اش را بیرون فرستاده. کتاب متفاوتی است.» کتاب را همان شب در بیروت خواندم. 23 صفحه ابتدای کتاب چند مقدمه بود. حدود 122 صفحه هم متن کتاب. همان بود که تغرید گفته بود. نتوانستم کتاب را بر زمین بگذارم. حتی نتوانستم بروم برای خودم چای بیاورم. اگر جلال‌الدین مولوی سروده است: 
«خون همی جوشد منش از شعر رنگی می‌دهم!» اگر بتوانیم سخن او را خیال‌پردازانه و وصفی شاعرانه تلقی کنیم. اما کتاب وسام سعید حقیقتاً سخن‌آرایی نیست. خونی است که از قلب قلم جوشیده و بر کاغذ نشسته است. کلمه‌ها و جمله‌ها مانند تیغ بر استخوان و مغز استخوان ما کشیده می‌شود. کتاب با اشک و خون و عرق جبین نوشته شده است. غزه در روزگار ما نماد مقاومت است. در دوره جنگ جهانی دوم از استالینگراد، نماد مقاومت ساخته‌وپرداخته شد. آنچه در این بیش از دو سال در غزه گذشته است. مقاومت و افسانه استالینگراد را از یاد‌ها برده است. اتفاق جدیدی در تاریخ انسان افتاده. بهشت حضور انسان مقاوم و مؤمن با اراده‌ای پولادین و خم‌نشدنی که در جهنم رنج و درد و بمباران بر زمان پیروز شده است. انسانی نو در متن ویرانی و بوته رنج و گرسنگی و شهادت پدیدار شده است. سمیح القاسم گویی چنین روز‌هایی را دیده است. گویی برای مجاهدان گردان‌های قسّام و برای یحیی السنوار و محمد ضیف و مردم غزه سروده است: 
«منتصبَ القامهِ أمشی مرفوع الهامه أمشی
فی کفی قصفه زیتونٍ و علی کتفی نعشی
بازار
و أنا أمشی و أنا أمشی و أنا أمشی و أنا و أنا و أنا أمشی
قلبی قمرٌ أحمر قلبی بستان
فیه فیه العوسج فیه الریحان
شفتای سماءٌ تمطر
نارًا حینًا حبًا أحیان»
«با قامتی استوار و گردنی افراشته می‌روم
در دستم شاخه زیتون است و بر شانه‌ام نعشم 
و من می‌روم و من می‌روم و من می‌روم و من و من و من می‌روم
قلبم ماه سرخی است، قلبم بوستان است
در قلبم ریحان و تمشک است
لب‌هایم آسمانی است که می‌بارد
گاه آتش و گاه عشق»
غزه سرفصل تازه تاریخ آزادی فلسطین است. اگر «دیر یاسین» در خلوت و خاموشی ویران و اشغال و سلب هویت فلسطینی از آن شد. فلسطینی‌ها مظلومانه زن و مرد و کودک و پیر و جوان به رگبار بسته شدند. غزه در برابر بمباران‌ها ایستاد. رؤیای بن‌‌گوریون را ابطال کرد. بن‌گوریون گفته بود. پیرمردان و پیرزنان فلسطینی می‌میرند و کودکان، فلسطین را فراموش می‌کنند. غزه ابطال‌کننده چنان رؤیایی بوده و است. رژیم اسرائیل نمی‌تواند از زیر بار سنگین و سهمگین غزه خود را نجات دهد. گرچه نتانیاهو در نشست اخیر دولتش پیشنهاد کرد که جنگ غزه به «جنگ رستاخیز» تغییر نام یابد. از نام غزه گریخت و می‌گریزند. امّا غزه ایستاده مانده است. مردم پس از آتش‌بس حتی نمایشی و شکننده به خانه‌های ویران خویش بازگشته و باز می‌گردند. خیابان را جارو می‌کنند. جدول خیابان‌ها را رنگ می‌زنند. می‌گویند نمی‌توان زندگی در غزه را متوقف کرد. نمی‌توان فلسطینی‌ها را از سرزمین و خانه‌شان اخراج کرد. پیرمردان و پیرزنان اگر هم شهید شوند؛ اما نسل‌های بعد فلسطین را از یاد نمی‌برند. چنان‌که وقتی بن‌گوریون در سال 1973 مُرد؛ در آن سال شهید یحیی السنوار 11ساله و شهید محمد ضیف 8ساله بودند و شهید ابوعبیده 12 سال بعد از مرگ بن‌گوریون به دنیا آمد! غزه فضا و فرصتی شد برای بازآفرینی نهضت مقاومت فلسطین. اهل غزه با اشک و خون و مقاومت و تحمل رنج، به روایت محمود درویش می‌گویند: 
«علی هذه الأرض ما یستحق الحیاه» 
«در این زمین چیزی هست که شایسته زندگی است!» کتاب وسام سعید بیش از هر کتاب دیگری ما را به تماشای واقعیت همان چیزی می‌برد که گوهر زندگی در بوته آتش رنج و خون و اشک و شهادت است. 
پانوشت:
1. کتاب «شهاده من جحیم الاباده»، «شاهدی از دوزخ انسان‌کشی» نوشته وسام سعید روایتی استثنایی از مقاومت در غزه است که اخیراً به نگارش درآمده و قرار است ترجمه آن به قلم سیدعطاءالله مهاجرانی هر هفته در شماره پنجشنبه‌های روزنامه «فرهیختگان» در همین ستون منتشر شود. آنچه خواندید، دیباچۀ کتاب به قلم آقای مهاجرانی است.


نظرات شما