دوشنبه ۲۶ آبان ۱۴۰۴
سیاسی

اجرای شریعت در نگاه علامه

اجرای شریعت در نگاه علامه
ندای لرستان - هم میهن /متن پیش رو در هم میهن منتشر شده و بازنشرش در آخرین خبر به معنای تاییدش نیست محمد سروش محلاتی-استاد در حوزه علمیه قم| سیدمحمدحسین طباطبایی، معروف به ...
  بزرگنمايي:

ندای لرستان - هم میهن /متن پیش رو در هم میهن منتشر شده و بازنشرش در آخرین خبر به معنای تاییدش نیست
محمد سروش محلاتی-استاد در حوزه علمیه قم| سیدمحمدحسین طباطبایی، معروف به علامه طباطبایی از جمله مفسرین و فلاسفه بزرگ قرن معاصر است. او نگاه ویژه‌ای به تشکیل حکومت اسلامی داشته است و اگرچه سال‌های پایانی عمر علامه طباطبایی همزمان با پیروزی انقلاب اسلامی و تثبیت آن است؛ اما او نقش و نظری در این زمینه نداشت. او که بیشتر شهرتش نگارش تفسیرالمیزان است در 24 آبان‌ماه سال 1360 درگذشت. حالا در سالگرد درگذشت علامه طباطبایی، محمدسروش محلاتی، فقیه و پژوهشگر دینی معاصر به تشریح دیدگاه او در رابطه با اجرای احکام و شریعت در سخنرانی آنلاین پرداخته است که در ادامه می‎آید: 
من خودم را اخلاقاً موظف دانسته و می‌دانم که در این مناسبت، بحثی را ارائه کنم و ادای دینی نسبت به علامه طباطبایی این عالم بزرگ، انجام دهم؛ موضوعی که برای بحث امسال در نظر گرفتم این است که علامه طباطبایی درباره اجرای احکام اسلامی در جامعه چه نظری داشت. پیش از اینکه وارد این بحث شوم اشاره کنم که علامه مانند دیگر علمای اسلامی معتقد به اجرای احکام اسلامی است و از این جهت تفاوتی بین علامه و دیگر عالمان دینی وجود ندارد.
به علاوه علامه طباطبایی قائل است به اینکه حکومت اسلامی برای اجرای احکام اسلام باید تشکیل شود؛ او در این زمینه هم مناقشه‌ای ندارد پس ما درباره نظریه کسی صحبت می‎کنیم که اجرای احکام اسلام را علی‌الاصول قبول دارد و از آنها دفاع می‌کند و برای اجرای احکام اسلام، حکومت اسلامی را هم حتی در عصر غیبت پذیرفته است.
الان نیازی نیست من درباره این مقدمات بخواهم بحث کنم. به اندازه کافی اسناد و مدارک در این‌باره وجود دارد. آنچه که محل بحث ما هست یک نظریه اختصاصی، در زمینه اجرای احکام است که علامه طباطبایی ارائه فرموده‌اند و آن مربوط است به چگونگی اجرای احکام.
امر به معروف و نهی از منکر
برای اجرای احکام اسلامی در جامعه چه زمینه‌هایی باید وجود داشته باشد؟ چه شرایطی باید تحقق یافته باشد؟ در چه شرایطی علامه اجرای احکام اسلامی را مطلوب می‎داند؟ و در چه شرایطی علامه اجرای احکام اسلامی را نامطلوب می‌داند؟ این بحثی است که علامه دارد و معمولاً مورد توجه عالمان دیگر مخصوصاً فقهای ما قرار نمی‌گیرد.
البته فقها، شبیه به این مسئله را در باب امر به معروف و نهی از منکر مطرح فرموده‌اند و آنجا توضیح داده‌اند که امر به معروف و نهی از منکر یک واجب مشروط است، یعنی همیشه و همه جا مطلوب نیست. اگر شرایط خاصی وجود داشته باشد، باید امر به معروف و نهی از منکر کرد و در صورتی که این شرایط مهیا نباشد، حتی ممکن است امر به معروف و نهی از منکر کردن به مرحله حرمت هم برسد.
آنجا فقها این موضوع را مطرح کرده‌اند و پذیرفته‌اند اما به شکل کلان در سطح جامعه اسلامی وقتی سخن از اجرای احکام گفته می‌‌شود مخصوصاً متصدی اجرای احکام حاکمانی هستند که در حکومت اسلامی قدرت را به دست دارند. در این باره علامه وارد بحث شده و نکات مفیدی را مطرح فرموده‌اند.
اجرای ناقص احکام
از نظر مرحوم علامه طباطبایی در مسئله اجرای احکام، اولین نکته که قابل توجه است، این است که ایشان اجرای ناقص احکام را نه‌تنها توصیه نمی‌کند بلکه آن را مفید نمی‌داند و بلکه چه‌بسا آن را مضر می‌شمارد. علامه از اجرای احکام دفاع می‌کند اما معتقد است که احکام الهی یک مجموعه به هم پیوسته است و در صورتی اجرای احکام تامین مصالح جامعه اسلامی را مهیا می‌کند و فوایدش نصیب عموم مردم می‌‌شود که زمینه برای اجرای همه آن وجود داشته باشد. اما اگر بنا شود که اجرا جنبه گزینشی پیدا کند، بخشی از دین اجرا شود و بخش دیگری از دین تعطیل شود، در این صورت همان بخشی هم که اجرا شده، تاثیر مفیدی نخواهد داشت.
این موضوع چون مسئله بسیار مهمی است، من از عین مطالبی که علامه بزرگوار در آثار خودشان مطرح کرده‌اند، از عبارت‌های ایشان استفاده می‌کنم و متن تعبیرات ایشان را می‌خوانم. البته من از متن عربی از تفسیرالمیزان استفاده می‌کنم، چون عبارت‌ها عبارت‌های شخص علامه است و البته شما می‎توانید از ترجمه استفاده کنید. ولی دقت کنید که ترجمه دقیقاً متن کلام علامه را منتقل کند و تفاوتی در اینجا وجود نداشته باشد.
 در جلد چهارم تفسیرالمیزان، علامه طباطبایی بحثی در مسائل مختلف اجتماعی و به‌خصوص مباحث مربوط به زنان دارد. آنجا ایشان به این نکته تصریح می‌کند و این مطلب را این‎گونه فرموده‌اند که اسلام یک اصول اعتقادی، یکسری اصول اخلاقی و یکسری از احکام و قوانین عملی دارد. مهم این است که می‌فرمایند این‌ها اجزای به یکدیگر پیوسته است.
اگر بخشی از این اجزای دین فاسد گردید بقیه را هم فاسد می‌کند. تمام دین فاسد می‌‌شود و در آن صورت دیگر تاثیر مطلوب را نخواهد داشت و ممکن است آنچه که اجرا و عمل می‌شود، تاثیر معکوس بگذارد. مثالی که ایشان می‌زنند این است. می‌فرماید دین، مجموعه دین و اجزای دین که کنار یکدیگر قرار می‌گیرند مثل معجون‌ها و داروها و مثل مرکبات است.
گاهی از اوقات باید 10 ماده کنار همدیگر قرار بگیرد تا این دارو فایده‌ای داشته باشد. حالا اگر چهار تا از آن مواد موجود هست، چه‌بسا اگر آنها را ترکیب کنند و به بیمار دهند، برای بیمار سم مهلک و کشنده باشد. خاطر اینکه، آنکه مطلوب بود و می‌توانست برای بیمار شفابخش باشد، آن ترکیب ده‌گانه بود. اینکه آن نیست، دیگر این ترکیب به هم خورده، آثارش به هم می‌خورد.
این دارویی که از اجزای مختلف ترکیب شده برای اینکه در صحت انسان تاثیر داشته باشد، نیازمند به این هست که تمام اجزای لازم در این مرکب حضور داشته باشد. اجزا هم که حضور پیدا می‌کنند میزان اجزا همیشه برابر نیست یک جزء ممکن است، نسبت به جزء دیگر یک‌دهم باشد. ایشان می‌گوید اگر اجزا، ناقص شد توقع تاثیر نداشته باشید. از نظر علامه طباطبایی دین ناقص گاه از بی‌دینی تاثیر منفی‌اش بیشتر است.
 علامه می‌فرمایند اول باید مجموعه دین کامل باشد. دوم باید شرایط مهیا و زمینه باشد. دارو داروی کاملی است ولی ممکن است این داروی کامل برای این شخصی که در شرایط خاص بیماری است، مناسب نباشد. لذا گاه شخص یک داروی خوبی را مصرف می‌کند، بیماری شدت پیدا می‌کند، پزشک متخصص دارو را به اقتضای شرایطی که بیمار دارد، عوض می‌کند. لذا ایشان تاکید می‌کند اولاً دین را کامل و جامع ببینید؛ دینی که عبادت دارد، اقتصاد هم دارد. دینی که تاکید بر عبادت می‌کند تاکید بر عدالت هم می‌کند. علاوه بر این می‌فرمایند این ترکیب در اختیار چه کسی قرار می‎گیرد.
بعد اضافه می‌کند، اگر برخی از اجزا در این دین کنار گذاشته شده است، یک قسمتی از اخلاق نیست، قسمتی از معیشت مردم نیست. ایشان می‎فرماید:«زمینه‌ها وقتی مهیا نباشد، دین تاثیر مطلوبش را از دست می‌دهد.» نه‌تنها اثر مثبت را از دست می‌دهد بلکه به ضد خود تبدیل می‌شود. آن وقت خود این اجزای ناقص، در یک پیکر بیمار و ناقص بزرگترین مشکلات را پدید می‌آورد. اول باید مشکل دین را حل کرد. به جای اینکه دین بیاید مشکل انسان را حل کند.» این فرمایش علامه طباطبایی است.
آنکه علامه در تفسیر شریف ‌المیزان مطرح فرموده است و با تفکر نوع علمای ما متفاوت است، این است. اصل اینکه دین را باید اجرا کرد، احکام الهی برای تامین مصالح بشر آمده و ما مکلف هستیم که این احکام را اجرا کنیم این مورد اختلاف‌نظر نیست. این را که همه قبول دارند. کسی که مسلمان است، یعنی عقایدش، اخلاق و احکام را پذیرفته است. حرفی در این نیست. حرف در این است که اجرای مطلق یا اجرای مشروط؟ 
نکته اول، اجرای مطلق، اجرای مشروط احکام
اگر مشروط است منظور از این شرط چیست؟ علامه می‌فرماید اجرای دین همیشه و همه جا اثر مطلوب ندارد. اول باید دید که ما نگاه جامع به دین را ملاحظه می‌کنیم یا آنچه را که خود می‎پسندیم و منافع و مصالح ما را تامین می‌کند، آن قسمت‌های از دین را می‌گیریم، تبلیغ و ترویج می‌کنیم، یک قسمت‌های دیگری از دین هم فراموش‌شده می‌ماند. علامه اعتقاد به اجرای ناقص ندارد و معتقد است ضرر و زیان این دین بیشتر از اجرا نکردن اصل آن است.
اما همین مسئله را باز هم مرحوم علامه در آثار دیگرش هم دارد. از آن جمله، در ذیل آیه 106 سوره مائده، می‌فرمایند دین در نزد خداوند اسلام است و خداوند رضایت به کفر و بی‌دینی برای بندگان خود ندارد. دین به بسیاری از شئون زندگی بشر وارد می‌‌شود یا به همه شئون زندگی بشر به یک معنا ورود پیدا می‌کند. اینها مشترکات است.
دین در شئون مختلف زندگی ورود پیدا می‌کند، احکامی برای زندگی بشر ارائه می‌کند. تا اینجا همان چیزی است که در همه کتاب‌ها هست و همه پذیرفته‌اند. اما آنچه که علامه اضافه می‌کند و مهم است، این است که می‌فرماید:«دین اجزایی با یکدیگر سازگار و انفکاک‌ناپذیر است. نمی‌شود این‌ها را از هم تفکیک کرد، با هم تلازم دارند.» و روح این توحید در این اجزای به یکدیگر پیوسته حضور دارد.
نتیجه این پیوستگی اجزا این است. اگر یک جزئی از اجزای دین دچار مشکل شود، این مشکل به تمام اجزای دیگر دین سرایت می‌کند. آن وقت شما فکر می‌کنید که دین وجود دارد، فکر می‌کنید که دین دارد اجرا می‌شود. نه دین قابلیت اجرای ناقص ندارد یا به کمال اجرا می‌‌شود و دین است یا یک بخش‌هایی را کنار می‌گذارید و نادیده می‌انگارید. آنکه باقی می‌ماند، صورتی از برخی از اجزا است. اما آن را دیگر دین نمی‌شود، گفت.
در جلد چهارم از مثال ترکیبات شیمیایی، مثل داروها استفاده می‌کرد که ترکیب ناقص اصلاً آن آثار را ندارد. اینجا علامه می‎فرمایند اگر یک عضو از پیکر دین فاسد شود، تمام دین را فاسد می‌کند. بعضی هم کل را فاسد می‌کند. این یک سرطان است که از یک عضو شروع می‌‌شود ولی در یک عضو نمی‌ماند. یک جزء اگر فاسد شود در کارکرد تمام اجزا تاثیر دارد و همه آنها را مختل می‌کند. در مورد انسان هم همینطور است که گاه اختلال یک عضو، به اختلال در کل اعضا می‌انجامد. این فرمایش مرحوم علامه طباطبایی است.
این را اگر در جای دیگری، سراغ دارید، بیاورید. این نگاه را اگر متفکر دیگری مطرح کرده، بفرمایید. سینه زدن برای اجرای دین خیلی خوب است، ولی مشکل این است که چرا دینِ تکه‌پاره؟ آیا دینِ تکه‌پاره حتی نسبت به همان تکه‌ها که فرضاً اجرا می‌شود، اثر دارد؟ علامه می‌فرماید آن مقدار هم که اجرا می‌شود، می‌تواند به دلیل اینکه تکه‌تکه شده، بقیه اجزا را از بین ببرد.
یک موقع ما مسئله را به لحاظ فردی در نظر می‌گیریم، یک شخص نماز را می‌تواند بخواند، واجب است که بخواند ولی روزه را نمی‌تواند بگیرد. توان فرد را در نظر می‌گیریم. یک موقع دین را به عنوان یک برنامه جامع برای زندگی انسان‌ها در نظر می‌گیریم؛ در این برنامه جامع دیگر آنچه را که درباره نظام خانوادگی است، با آنچه که در نظام اقتصاد و معیشت مردم است، با آنچه که در نظام کیفری و مجازات‌ها وجود دارد و...، آنجا دیگر به هم پیوسته است. آنها دیگر شامل همین حکمی است که مرحوم علامه دارند.
در جلد ششم، باز این مسئله را به تناسب آیه 67 سوره مائده دارند. می‌فرمایند روی همین پیوستگی، اختلال در یک قسمت از دین کل سیستم دین مختل می‌شود. بعد خود ایشان می‌فرمایند دیگر لازم نیست شما اینجا خودتان را به زحمت بیاندازید که چرا نسبت به این جزء از دین به خصوص رویکرد مثبت وجود ندارد. باید بروید ببینید اجزا دیگر دین را چه کردید؟ تاثیر آن تعطیلی، توقف در اجزای دیگر دین ظاهر می‌شود. اینجا آن وقت شما مجبور هستید شلاق بزنید شاید شخص آمادگی پیدا کند و قبول کند که ظاهر امر دینی را مقید شود. چرا؟
کجای دین سرخوردگی برای او ایجاد کرده است؟ آیا به اخلاقیاتش التزام بود تا به ظواهر دینی‌اش التزام باشد؟ آنکه تقدم دارد. چه ارتباطی وجود دارد؟ نظام سیاسی‌اش بر اساس ارزش‌هایی که دین مطرح می‌کند که ما نمونه از آن را در حکومت امیرالمومنین می‌بینیم، آن، ارزش‌ها عینیت در جامعه پیدا می‌کند تا بعد ما به مسائل دست دوم و سوم برسیم. علامه می‎فرماید یک قسمتش را که تعطیل کردی بقیه را هم مختل کرده است. توقع نداشته باش.
نکته دوم، پایه و اساس اجرای دین
این نکته اول بود؛ اما نکته دومی که مرحوم علامه طباطبایی مطرح می‌فرمایند و مسئله مهمی است، این هست که دین پایه و اساسی دارد، اجرای دین وابسته است به استحکام این پایه و اساس. تفاوت این نکته اول و نکته دوم این است که در نکته اول، ما دین و همه اجزا را در یک ردیف در عرض هم می‎دیدیم. علامه می‎فرمود:«اگر در بعضی از این اجزای مرتبط اختلال پیدا شود، اختلال در بقیه نیز می‎انجامد.» در این نکته دوم، علامه می‎فرماید:«یک رابطه طولی هم بین بخش‎های مختلف دین وجود دارد.»
برخی‎ها زیرساخت‌های دینداری را تشکیل می‎دهد و جنبه‎های اجرایی و عملی دین که مربوط به احکام دین است، در صورتی در مقام اجرا جواب می‎دهد که آن پایه‎های ایمانی، اعتقادی و اخلاقی درست شده باشد و الا اجرای دین جواب نمی‎دهد. همه دین را هم که به اجرا بگذارید بازهم نمی‎شود. چرا؟ چون دین مبتنی بر اعتقاد و ایمان است. یعنی باید اول تکلیف آن ایمان را مشخص کرد. ایشان این بحث را در تفسیر شریف ‌المیزان به تناسب بحثی از یمین مطرح کرده است.
در همان سوره مائده ایشان فصلی گذاشته‌اند به عنوان«کلام فی‎الیمین» بحثی درباره «قسم خوردن». در زندگی متعارف، انسان‌ها قسم می‎خورند و شرع و دین احکامی را بر این قسم مترتب کرده است. گاهی اوقات با یک قسم، موضوعی حقوقی اثبات می‎شود. گاهی این موضوعات بسیار مهم و سنگین است. مثل بحث قسم در قسامه. افرادی با قسم قتل را اثبات می‎کنند.
علامه طباطبایی می‎فرماید:«این قسم که در اسلام اینقدر اهمیت پیدا کرده است. چون کسی که مومن است در هنگام قسم خوردن در واقع ایمان خودش را دارد تقدیم می‎کند و او هرگز حاضر نمی‎شود از ایمان خود بگذرد و قسم دروغ بخورد.» مومن است و سرمایه ایمانی برای او بسیار اهمیت دارد و به هیچ بهانه‎ای حاضر نیست این سرمایه را از دست بدهد چون ارزش ایمان را می‎داند و خودش و شخصیتش را مرهون این ایمان می‎داند.
کسی که قسم می‎خورد از سرمایه ایمانش استفاده می‎کند و اگر این سرمایه از بین برود چیزی باقی نمی‎ماند. بعد که علامه پیوند سوگند و قسم را با ریشه‎های ایمانی مورد تاکید قرار می‎دهد، می‎فرماید:«این برای یک جامعه ایمانی است.» جامعه‎ای که انسان‌های با ایمان در آن زندگی می‎کنند قسم در آن اعتبار و ریشه دارد و روی آن می‎توان حساب کرد.
بعد ایشان می‎فرماید:«اما در جامعه‎ای که ایمان در آن ضعیف شده است، قسم چه ارزشی دارد؟ با قسم چه چیز را می‎شود اثبات کرد؟» چقدر قسم و شهادت دروغ وجود دارد؟ اینگونه قسم‎ها پایه و اساسی ندارد. نه اینکه قسم به عنوان یک حکم شرعی ارزش و اعتبار نداشته باشد یا ارزش‌اش از بین برود اما قسم فقط در جامعه‎ای که انسان‌های با ایمان هستند جواب می‎دهد.
در جامعه‎ای که ایمان ضعیف می‎شود قسم جواب نمی‎دهد. ایشان می‎فرماید که قسم چقدر تاثیر ایمانی داشته و چقدر روی آن حساب می‎شده اما در این زمانه که نفوذ اخلاق و دین کاهش پیدا کرده و هوا و هوس‎ها گسترش پیدا کرده و بسیاری از انسان‌ها پشت پا به مسائل اخلاقی می‎زنند و دنبال تمتعات بیشتر مادی هستند و نزاع‎ها و مشاجرات برای رسیدن به هواهای نفسانی افزایش پیدا کرده است و... در این شرایط قسم نمی‎تواند مشکل ما را در زمینه مسائل حقوقی حل کند.
نه اینکه حکم الهی منسوخ شده یا مصلحت بشری در این احکام نیست بلکه اینها برای جامعه ایمانی است که زیرساخت‎های ایمانی‌اش درست شده است. به عبارتی این جامعه می‎تواند از یکسری شیوه‎ها و راهکارها که مبتنی بر ایمان‎ قلبی است استفاده کند اگر آن زیرساخت درست نشده باشد آن شیوه‎ها هم پاسخگو نخواهد بود. 
مرحوم علامه طباطبایی می‎گوید:«اول اخلاق و تربیت سپس احکام و شریعت»؛ این نکته بسیار مهم است. جامعه‎ای که به لحاظ اخلاقی و تربیتی به رشد کافی نرسیده در این جامعه احکام و شریعت یک آزمون موفق به حساب نمی‎آید. ذیل آیه 200 سوره آل‎عمران ایشان اینگونه می‎فرماید:«اسلام قوانین خود را برپایه اخلاق بنا نهاده است و در تربیت انسان‎ها سعی و تلاش می‎کند.» به عبارتی ضامن اجرای قوانین را اخلاق قرارداده است. شما توقع دارید حالا که روزبه‌روز ارزش‎های اخلاقی و معنوی و تربیتی رو به کاهش است، چگونه از آن سو اجرای احکام توسعه پیدا کند؟ این تناقض اصل دوم است.
اصل سوم، چرا ما موفق نیستیم؟
و اما اصل سومی که از بیانات مرحوم علامه طباطبایی استفاده می‎شود نتیجه همان اصل دوم است و آن است که چرا ما در زمینه اجرای احکام اسلامی موفق نیستیم؟‌ چه مشکلی وجود دارد؟‌ یک موقعی تصور می‎شد که مصوبات مجلس‌مان در این زمینه کافی نیست. فرصت پیدا کردیم قانون، قانون، قانون مصوب کردیم و یکی از کشورهایی شدیم که بیشترین قانونگذاری را در طول سال دارد و آوردیم و این قوانین را به اجرا گذاشتیم. بعد فکر ‎کردیم کمبود کادر اداری و قضایی در سیستم دادگستری و قضایی است.
این کادر توسعه پیدا کرد و نیروهای جدید از حوزه و دانشگاه تربیت کردیم و اضافه کردیم و همینطور ادامه دادیم ولی آنچه در عمل اتفاق افتاد و آمارها نشان می‎داد، این بود که ما برای رسیدن به آن اهداف آرمانی خودمان موفقیت چندانی نداشتیم. چه مشکلی وجود داشت؟ مرحوم علامه طباطبایی مسئله را مورد واکاوی قرار داده‎ و گفته‎ است:«مسئله این است که ما اقدام به اجرا کرده‎ایم، اما اجرای منهای تربیت.» زمینه‎های اخلاقی کجاست؟
در تفسیر شریف‌المیزان ذیل آیه 228 تا 243 سوره مائده مباحثی درباره زنان و وضع زنان وجود دارد که آنجا مرحوم علامه چنین می‎‎فرماید:«قانون خوب برای مردم وضع کردن یک مسئله است و اجرای آن یک مسئله دیگر.» اجرا باید اجرای خوب باشد اما ما چه مشکلی در اجرا داریم؟ ایشان می‎فرماید:«انسان موجودی است که در اثر تربیت، رشد و تکامل پیدا می‎کند و باید اجرا همسو با تربیت انسان باشد.» تربیت بسیار مهم است؛ اما دیگر چه؟ اینجا علامه طباطبایی دست روی نکته بسیار حساسی می‎گذارد و می‎فرماید:«تا سیاست درست نباشد تربیت هم درست نمی‎شود.» چرا؟ ‌چون مردم و شهروندانی که می‎خواهند تربیت بشوند نگاه به حاکمان خود می‎کنند.
آنها بیش از اینکه به زبان حاکمان و فرمانروایان خود گوش بسپارند به سیره‎ها و روش‎های آنها دقت می‎کنند و اگر آنها فاسد باشند نتیجه‎اش این است که این فساد به جامعه سرایت پیدا می‎کند. در چنین جامعه‎ای شما هزار بار هم بخواهید اسلام را اجرا کنید امکان‌پذیر نیست. اسلام آن زمانی که فرمانروایان صالح، پاک، شایسته و عادل داشت، انسان‌هایی پاک و شایسته و صالح تربیت می‎کرد. زمینه‎‎ هم برای اجرای آن به خوبی فراهم می‎شد اما آن زمانی که آن حاکمان صالح و شایسته را از دست داد، همه چیز رو به عقب برگشت و اجرای احکام اسلامی امکان‌پذیر نبود.
علامه می‎فرماید:«اگر از من بپرسید این حوادث تلخی که طی قرن‌ها در جوامع اسلامی اتفاق افتاده، چرا پیش آمده و چرا مسلمانان آن رشد و ترقی لازم را نکردند؟ علتش این است که زمامداران شایسته را از دست دادند.» ایشان مسیر اصلاح امور و ریشه فساد را بیان کردند. ایشان می‎فرماید:«هی نگویید اخلاق، اخلاق، اخلاق. اخلاق بسیار مهم است اما اول ببینید ریشه بداخلاقی‎ها در جامعه چیست و از کجا آغاز می‎شود؟» ایشان می‎فرماید که از بالا شروع می‎شود و توقف تربیت اتفاق می‎افتد.
در این زمان حرف که اثر ندارد، بالاتر اعتقاد و استدلال هم فایده‎ای ندارد. باید این اعتقاد و استدلال تربیت را به وجود بیاورد و انسان‌هایی شایسته ساخته بشود. در جامعه‎ای که این نوع انسان‌ها ساخته نشده، چگونه می‎خواهند قوانین را به اجرا بگذارند با چه ابزاری؟ چقدر می‎شود از زور، قهر و فشار استفاده کرد؟ مسلمانان غیر از برهه کوتاهی، از چنین سیاستمدارانی که کار آنها را به عهده گرفته باشند و از تربیت صحیح و کار شایسته محروم بودند.
علامه کمتر در تفسیرالمیزان به این مثال‌ها رو می‎آورد اما اینجا می‎فرماید:«شما از معاویه که قدرت و زمام را به دست می‎گیرد چه توقعی دارید اینکه در میان مردم اخلاق و تربیت گسترش پیدا کند و پایه و اساس برای اجرای اسلام ایجاد شود؟ معاویه که رسماً بعد از صلح با امام حسن مجتبی می‎گوید که من کاری با اسلام و اخلاق ندارم؛ من می‌خواستم به قدرت برسم.» چه او این را بگوید و چه نگوید وقتی مردم احساس‌شان این است که به جز قدرت هیچ هدفی وجود ندارد دیگر تربیت در برابر قدرت رنگ می‎بازد و امکان اجرا وجود نخواهد داشت.
جامعه امروز ما
ما در جامعه خودمان، یعنی در جامعه اسلامی چون می‎خواهیم بر اساس معیارهای حق عمل کنیم، در جامعه چه‌بسا بسیاری از مردم یا حتی اکثریت مردم با آن معیارهای اصیل اسلامی موافق نیستند و ما دچار یک نوع تعارض یا دوگانگی می‎شویم. یا باید بگوییم که تابع مردم هستیم و از آن ارزش‌های واقعی دست بکشیم یا باید اصرار بر اجرای آن ارزش‌های واقعی اسلامی داشته باشیم چه‌بسا بسیاری از مردم یا اکثریت جامعه آن را نپسندند؛ این مشکل در نظام‎های غیردینی وجود ندارد. چرا؟
چون در نظام‎های غیردینی ارزش‎ها بر اساس خواست مردم مشخص می‌‌شود و قوانین هم بر اساس تمایلات مردم شکل می‎گیرد اما در جوامع اسلامی از یک سو احکام اسلامی است و از سوی دیگر خواست مردم است. گاهی این دو با هم منطبق می‎شود که بسیار خوب است اما اگر اینها از هم جدا شود چه باید کرد؟ آیا می‎شود در این جدایی در حالی‌که بسیاری از مردم به اجرای احکام الهی تن نمی‎دهند یا با آن موافق نیستند، ما اصرار بر اجرای این احکام داشته باشیم یا نه؟ این نکته‎ای است که مرحوم علامه طباطبایی در سال 1340 در مقاله‎ای که درباره حکومت اسلامی نوشتند به آن پرداخته‎اند.
ایشان مقاله‎ای با عنوان «ولایت و زعامت» دارند که موضع‌اش اساساً بحث حکومت است و آنجا این اشکال را مطرح کردند و آورده‎اند که عده‎ای به اسلام خرده می‎گیرند که روشی که از ناحیه مردم مورد قبول و پذیرش نباشد، این قابلیت برای اجرا ندارد و اسلام هم اعتنایی به قبول و پذیرش مردم در مرحله اجرا و اعتبار قانون قائل نیست؛ لذا حکومت اسلامی یک حکومت موفق نیست، زیرا موفقیت اجرای قانون به این است که مردم از اجرای قانون حمایت کنند.
اسلام در قوانین خود نگاه مردم و پذیرش مردم را نادیده انگاشته و بر حق بودن حکم و قانون اصرار می‎کند. چنانچه در قرآن حق در برابر گمراهی است و معیار حق است اما در جامعه معلوم نیست مردم چنین نگاهی داشته باشند؛ اگر نداشته باشند اجرا موفقیت‌آمیز نیست و بین مجریان و مردم تضاد و تعارض اتفاق می‎افتد. در این زمینه علامه چه پاسخی داشته است؟ بعضی در این‌گونه موارد می‎آیند و می‎گویند ما دین را اصلاح می‎کنیم و آنچه که مردم می‎خواهند و بر اساس خواست مردم دین تغییر پیدا می‎کند.
علامه هرگز چنین چیزی را حاضر نیست بپذیرد. دین بر اساس اراده و تشریع الهی است؛ با نخواستن مردم هیچ چیزی در شریعت و متن واقع تغییر پیدا نمی‎کند. پس چه کنیم؟ علامه طباطبایی حرفش این است:«اول باید تکلیف پایه و اساس ایمان و دینداری در جامعه مشخص شود و بعد از آن نوبت اجراست.» ایشان این راهکار میانه را قبول ندارد که ما تعداد و اقلیتی، 10 درصد، 20 درصد یا 30 درصد جامعه را برای اجرا آماده ‎کنیم و اگر اکثریت مخالف بودند، با 30 درصد می‎شود اجرا کرد و حکومت را حفظ کرد. می‎شود نظامات اسلامی را حفظ کرد و به اجرا گذاشت.
علامه این را قبول ندارد. علامه می‎فرماید:«یا اکثریت جامعه می آیند و پای کار می‎ایستند و اجرای احکام اسلامی را می‎خواهند که احکام دین با موفقیت اجرا می‎شود یا نمی‎آیند که هیچ.» این مطلب را بعد از اینکه این اشکال مطرح می‎شود که چطور با نبودن اکثریت در حکومت اسلامی، احکام اسلامی به اجرا گذاشته می‎شود؟ ایشان پاسخ می‎دهد:«در اعتراض می‎گوییم اولاً اگرچه تاثیر موافقت خواست اکثریت در پذیرش تا اندازه‎ای قابل انکار نیست اما خواست اکثریت بی‎تردید معلول نوع تعلیم و تربیت عمومی است.»
اکثریت موثر بر موفقیت اجرای قانون است اما با تربیت در جامعه می‎شود خواست مردم را جهت‎دهی کرد و با این تربیت اکثریت به وجود می‎آید و با آن اجرای قانون نیز امکان‌پذیر می‎شود. این مطلب پس از بحث‎های اجتماعی و روانشناسی امروز دیگر به حد بداهت رسیده است. نتیجه‎ای که علامه اینجا می‎گیرد این است که «و محیط خداشناسی و تقوای دینی که اسلام به وجود می‎آورد محیطی است که هرگز اکثریت آن عقل سلیم را تابع هوا و هوس و حق و حقیقت را فدای دلخواه نمی‎کند و پیوسته نظر اکثریت با حق وفق خواهد داد.» این جمله آخر اساس مطلب است که اسلام ابتدا جامعه‎ای را شکل خواهد داد که در آن اکثریت مطابق با عقل سلیم هستند و حق و حقیقت را می‎خواهند و در این جامعه بین خواست آنها یعنی اکثریت با آنچه اسلام آن را به عنوان حق ارائه کرده، دیگر تعارضی وجود ندارد و انطباق وجود خواهد داشت.
این فرمایش مرحوم علامه طباطبایی است و حاصل کلام‌شان این است که اکثریت برای اجرای موفق قانون لازم است اما این به معنای این نیست که قوانین را مطابق نظر اکثریت عوض کنیم؛ این به معنای آن است که اول با تربیت صالح مردم با ایمان به این برسیم که اکثریت جامعه آمادگی پذیرش قوانین اسلامی را دارند و مطالبه می‎کنند و براساس مطالبه اکثریت قانون با موفقیت اجرا می‎شود. این خلاصه ‎ای بود از بحث ما درباره اجرای مشروط شریعت از نظر مرحوم علامه طباطبایی. البته ملاحظه کردید که ایشان ابعاد مختلف این موضوع را به صورت منسجم در یک بحث مطرح نکردند. این نکات را از لابه‌لای مباحث مطرح‌شده از سوی ایشان مطرح کردیم.
بازار


نظرات شما