ترامپ در حاشیه جنوبی خلیجفارس
سیاسی
بزرگنمايي:
ندای لرستان - فرهیختگان /متن پیش رو در فرهیختگان منتشر شده و بازنشرش در آخرین خبر به معنای تاییدش نیست
سیدمهدی طالبی| دونالد ترامپ، رئیسجمهور آمریکا از روز گذشته (سهشنبه 23 اردیبهشت 1404، 13 می 2025) تور منطقهای خود را از ریاض پایتخت عربستان سعودی آغاز کرد. او قرار است پس از آن به کشورهای قطر و امارات سفر کند. ترامپ در نخستین قرارداد خود با سعودیها 600 میلیارد دلار به جیب زد. احتمال دارد با احتساب قراردادها در دوحه و ابوظبی ارزش سفر او از یک تریلیون دلار فراتر رود. رئیسجمهور آمریکا آنقدر مشتاق این سفر بود که برای انعقاد توافقها قید سفر به فلسطین اشغالی را زد؛ جایی که نهتنها آوردهای برای آمریکا نداشت، بلکه ترامپ در جریان آن با التماس صهیونیستها برای دریافت چندمیلیارد دلار کمک روبهرو میشد.
بازار ![]()
درباره نگاه آمریکا به منطقه نکاتی وجود دارد که در ادامه آمدهاند.
1. آمریکا مدتها تلاش کرد به طرحهای اقتصادی چین در منطقه، بدلهای نظامی و امنیتی بزند. متلاطم کردن عراق با استفاده از داعش که بهانهای به دست آمریکا برای استقرار مجدد در این کشور داد و فضای منطقه را بار دیگر نظامی کرد، اقدامی به شمار میرفت که یکی از اهدافش کنترل بیشتر چین در منطقه بود. با ناکامی بدلهای غیرحوزهای، آمریکا قصد دارد سیاست بدل خود را در همان حوزه فعالیت چین که اقتصاد است، پیادهسازی کند.
2. سفر به کشورهای حاشیه جنوبی خلیجفارس برای جلوگیری از تضعیف جریان مبادلات اقتصادی با این خطه، همواره وجود داشته و از این نظر موضوع جدیدی نیست. آنچه در این میان جدید خواهد بود، سمت و سوی این مبادلات است. با این حال به نظر میرسد دوگانه فروش سلاح و جذب سرمایهگذاری در همان ابعاد پیشین صرفاً تجدید خواهند شد.
3. خروج آمریکا از غرب آسیا برای تمرکز بر شرق آسیا بیمعناست. آمریکا برای مهار چین در منطقه خواهد ماند؛ به عبارت دیگر انعکاس سیاست تمرکز بر شرق آسیا در غرب آسیا، توجه به نفوذ چین در این منطقه است نه آنکه واشنگتن غرب آسیا را رها کند. از این رو احتمالاً نوع قراردادها به گونهای خواهد بود تا برتری منافع آمریکا بر چین در این منطقه تثبیت شود.
اظهاراتی که از واشنگتن درباره ابعاد سرمایهگذاری عربی در این کشور شنیده میشود، نشان میدهد آمریکا قصد دارد با جذب اکثر مازاد درآمدی دولتهای عربی، امکان جذب آنها توسط چین را از بین ببرد.
4. عربستان، امارات و قطر مهمترین پایههای نفوذ آمریکا در جهان اسلام از نظر ایدئولوژیک و جغرافیایی هستند. بر اساس یک تقسیمبندی و هماهنگی با آمریکا در حوزه ایدئولوژی، عربستان سعودی از سلفیها، قطر از اخوانیها و امارات از صوفیها حمایت میکند؛ این حوزهبندی ایدئولوژیک انعکاسی نیز در جغرافیا دارد. عربستان بر عراق، قطر بر سوریه و امارات بر افغانستان تمرکز دارند؛ حمایت قطر از اخوانیهای سوریه و قدرت دادن به آنها و بازی امارات در افغانستانی که درحال حاضر طالبان بهعنوان حاکم آن گرایشهای صوفیانه هم دارد، از این منظر قابل بررسی است.
هیچ دولتهای دیگری در منطقه چنین مزایایی در اختیار آمریکا نمیگذارند. ترکیه در منطقه هرچند از اخوانیها حمایت میکند اما بدون پول قطر قادر به تحریک مؤثری در این حوزه نیست؛ حمایت مالی قطر از حماس و همچنین گروههای مسلح در سوریه نشان میدهد نبض اصلی جریانات اخوانی در دستان دوحه است و آنکارا در این مسیر صرفاً تقویتکننده دوحه به شمار میرود.
رژیم صهیونیستی نیز از نظر ایدئولوژیک نهتنها کمکی برای آمریکا نیست، بلکه موجودیتش باعث تضعیف وجهه و قدرت نرم واشنگتن در جهان اسلام شده است. آنچه باعثشده رژیم بتواند در زمره متحدان آمریکا جایگاه ویژهای داشته باشد، ضروری بودن اتکایش به قدرت بزرگ برای ادامه حیات در منطقه و جلوگیری از رشد کشورهای حاضر در آن است.
5. دولتهای منطقه از رویکرد ائتلاف دولتی رژیم صهیونیستی دچار هراس شدهاند. این مسئله به دیدگاههای فکری و گامهای عملی آنها باز میگردد.
بتزلل اسموتریچ، وزیر دارایی و یکی از رهبران راست افراطی رژیم بارها از لزوم توسعه جغرافیایی صحبت کرده است، اشاره او بهضرورت دستیابی به نقاطی در سوریه، اردن و شمال عربستان سعودی که بهصراحت صورت گرفته، این مسئله را نشان میدهد. نتانیاهو نیز زمانی که از بزرگبودن خاک عربستان سعودی صحبت و پیشنهاد کرد کشور فلسطین در بخشی از آن تشکیل شود، چنین رویکردی را نشان داد.
هنگامی که از اسموتریچ تا خود نخستوزیر ادعاهای ارضی خود را در میانه یک جنگ بزرگ و منطقهای متوجه خاک عربستان میکنند، این ادعاها باورپذیر میشود.
در دورههای قبلی و نخستین سالهای تأسیس رژیم نیز آنچه باعث تشکیل ائتلاف عربی و منطقهای برای مقابله با آن میشد، توسعهطلبی ارضیاش بود. بااینحال پس از آرامگرفتن طولانیمدت صهیونیستها در سرزمین کوچک تحتاشغالشان، این غفلت در کشورهای منطقه ایجاد شد که تلآویو سودای اشغالگری یا دستکم عملیکردن آن را کنار گذاشته است.
روشنکردن ماشین جنگی رژیم در گستره منطقه، تلاش برای اخراج ساکنان غزه و کرانه باختری و پیش روی در سوریه به همراه لفاظیهای علنی درباره مسائل ارضی کشورهای مجاور، هراس از تلآویو را افزایش داده است.
در چنین شرایطی دیگر صحبت از عادیسازی نیست. آنچه قرار بود بهعنوان چسب و سیمان عادیسازی برای کنار هم قرار گرفتن عربها و رژیم استفاده شود، هراس از ایران بود. امروز اما نهتنها هراس از ایران کاهش یافته، بلکه هراس از رژیم جایگزین آن شده است. اگر رژیم ساکنان غزه را آواره کند میتواند باعث آشفتگی داخلی در مصر شود. تکرار این واقعه با آوارهسازی ساکنان کرانه باختری به اردن میتواند این کشور را نیز دچار فروپاشی کند. در این شرایط اگر صهیونیستها بار دیگر ماشین جنگی خود را روشن کنند میتوانند ضمن حضور در اردن، اراضی شمالی عربستان را هم از نظر نظامی تهدید کنند.
این احتمال وجود دارد که صهیونیستها بکوشند پس از آوارهکردن فلسطینیهای ساکن در کرانه باختری به سمت اردن، مرحله دوم طرح آنها اجرایی شده و تلاش شود فلسطینیها بیشتر از مرزهای فلسطین اشغالی دور شوند؛ این کار با حمله رژیم به اردن صورت خواهد گرفت تا فلسطینیها مجبور شوند از این کشور به غرب عراق یا شمال عربستان بروند.
درک چنین تهدیدهایی به همراه پررنگشدن احتمال وقوع آنهاست که باعث شده بازیگران منطقهای همسویی پیشین خود با رژیم را کمتر کنند.
ترامپ و تلآویو
ترامپ چندی قبل از سفر خود به حاشیه جنوبی خلیجفارس بهروشنی اعلام کرد که هیچ توقفی در سرزمینهای اشغالی نخواهد داشت. در آن برهه علیرغم آنکه در برنامه اعلامی سفر، فلسطین اشغالی جایی نداشت اما عدهای گمانهزنی میکردند که در صورت عقبنشینی نتانیاهو از مواضع جنگی خود و حصول آتشبس در غزه که میتواند شامل آزادسازی گسترده اسرا شود، رئیسجمهور آمریکا نیز به رژیم سفر خواهد کرد. ترامپ اما همین گمانهزنی را هم از بین برد. این اتفاق درحالی رخ میدهد که آمریکا در شروع گفتوگو با ایران، توافق آتشبس با یمن و همچنین ارائه امکانات به کشورهای حاشیه جنوبی خلیجفارس رژیم را نادیده گرفته است.
ترامپ که روابطش با نتانیاهو نسبت به بایدن و اوباما بسیار ویژه تلقی میشود، در مسیری قرار گرفته که بیاعتناییهایش به منافع رژیم نسبت به مسیر رؤسایجمهور دموکرات شدیدتر تلقی شده است.
ترامپ ارتباط قدرتمندی با لابی صهیونیستی و شخص نتانیاهو دارد، اما جدایی فزاینده میان این دو ناشی از فشارهای ساختاری است، حتی اگر رئیسجمهور آمریکا بخواهد پاسخ حمایتهای لابی صهیونیستی طی انتخابات را بدهد، فشار شدید تحولات ساختاری مانع از نزدیکی دو دولت میشود.
اصلیترین حامیان ترامپ در جنبش «اول آمریکا»، مخالف گرفتاری آمریکا در پروندههای سیاست خارجی بهویژه از نوع جنگیاش هستند. از نظر سیاسی، همکاری ترامپ با حزب جمهوریخواه جذبشدگی نیست، بلکه یک ائتلاف به شمار میرود. ترامپ که پیش از این عضوی از حزب دموکرات بود، با طرفداران خود به حزب جمهوریخواهی پیوست که دیگر در نقشه آرای آمریکا یارای رویارویی با قاعده گسترده طرفداران حزب دموکرات را نداشت. در نتیجه این ائتلاف، آرای شخصی ترامپ در جمع با آرای حزب جمهوریخواه باعث پیشرفت آنها شد.
امروزه درحالیکه طرفداران دستاول ترامپ نگاه چندانی به حمایت از رژیم ندارند، اعضای سنتی حزب جمهوریخواه تحتتأثیر لابی صهیونیستی عمل میکنند. حرکت در مسیر خواست نتانیاهو و حزب جمهوریخواه به معنای جدایی ترامپ از اصلیترین و وفادارترین طرفدارانش خواهد بود که مطلوب وی نیست.
اگر ترامپ از نتانیاهو حمایت کند نظر موافق لابی صهیونیستی و حزب جمهوریخواه را کسب میکند اما از اردوگاه طرفداران خود دور خواهد شد؛ این درحالی است که اساس اهمیت ترامپ به جمعآوری این اردوگاه از طرفداران است و به همین دلیل او در سیاست آمریکا جدی گرفته میشود. علاوه بر سیاست داخلی، در سیاست خارجی نیز یک واگرایی میان آمریکا و رژیم رخ داده است.
آمریکا قصد دارد تمام مناطق محل استقرار خود را آرام کرده و بر شرق آسیا تمرکز کند اما رژیم صهیونیستی تلاش میکند واشنگتن را برخلاف منافع و اولویتهایش به سمت درگیری نظامی گسترده و طولانیمدت در غرب آسیا بکشاند. در هفتههای اخیر تنزل رتبه مایک والتز از پست مشاور امنیت ملی به سمت سفیر آمریکا در سازمان ملل نقش تحولات ساختاری در واگرایی میان ترامپ و آمریکا با رژیم را نشان داد.
گفته میشد والتز درپی رسوایی اپلیکیشن سیگنال برکنار شده اما اطلاعاتی بعدی نشان داد عامل این برکناری هماهنگی او با نخستوزیر رژیم صهیونیستی برای تقویت توطئه به جنگ کشاندن آمریکا در غرب آسیا آن هم با ایران بوده است. در داخل آمریکا طرفداران ترامپ بهشدت علیه جنگطلبان حاضر در کابینه او و رژیم صهیونیستی موضعگیری کرده و رئیسجمهور آمریکا را بین دوراهی بین خود و این افراد قرار دادند. از سوی دیگر فشارهای والتز برای رویارویی نظامی با ایران برای ساختارهای حرفهای آمریکا پذیرفتنی نبود؛ ناکارآمدی بمبافکنهای بی-2 و ناوهای هواپیمابر در جنگ با یمن نشان دادند که جنگ با ایران تا چه میزان ویرانگر خواهد بود؛ امری که زیانبار بودن مشاورههای والتز را آشکار کرد.
آمریکا چرا باید چین را رها و در غرب آسیا غرق میشد؟ این سؤالی بود که جنگطلبان برای آن توجیهی نداشتند. آشکار بودن ضدیت چنین ایدهای با منافع آشکار آمریکا باعث شد اتهام پیگیری منافع رژیم توسط والتز به او زده شود.
ترامپ همان ترامپ است اما اوضاع از نظر ساختاری در سیاست داخلی و خارجی آمریکا عمیقاً دچار تغییر شده و جایگاه رژیم درپی آن متزلزل شده است.
پروندههای سفر ترامپ
در این قسمت پروندههای سفر رئیسجمهور آمریکا به کشورهای خلیجفارس در سه بخش مورد بررسی قرار گرفتهاند.
1. پروندههای سیاسی و امنیتی
سوریه در دستان تروریستهای وابسته به قطر و ترکیه قرار دارد و ترامپ باید برای شکلدهی به آینده این کشور با دوحه هماهنگ شود.
در خصوص امارات، آمریکا خواهان بازگشت به پایگاه بگرام است و اماراتیها میتوانند نقش خاصی ایفا کنند. ابوظبی همچنین برای تشدید فشارهای اقتصادی بر ایران درطول مذاکره اهمیت دارد؛ مانورهای اقتصادی امارات بهزعم آمریکا میتواند خواستهای ایران در مقاطع مختلف مذاکره را متوازن کند. عربستان سعودی نیز از جنبه یمن و بیشتر از همه عراق دارای اهمیت است. بهزعم آمریکا و متحدانش عراق نقطه مهمی برای ممانعت از توسعه نفوذ منطقهای ایران است.
2. پرونده اقتصادی
ترامپ در جریان سفر خود به ریاض توافقنامه همکاری اقتصادی میان دو کشور به ارزش 600 میلیارد دلار را به امضا رساند. گفته میشود ارزش این توافق میتواند در آینده به بیش از یک تریلیون دلار برسد. پیش از این سفر ادعاهایی شنیده میشد که امارات قرار است طی 10 سال آینده 1.4 تریلیون دلار در آمریکا سرمایهگذاری کند؛ به طور میانگین سالی 140 میلیارد دلار. آمریکا از چند جهت به حجم عظیمی از منابع مالی نیازمند است و بدون آن از جایگاه جهانی خود دور میشود.
یک جنبه به بازسازی زیرساختهای آمریکا ازجمله جادههای بینشهری و پلها باز میگردد که نقشی مهم در ایجاد ارتباط بین مناطق مختلف این کشور دارند. بازسازی زیرساختها جلوهای از حفظ کیفیت زندگی آمریکاییهاست. بازسازی این زیرساختها نیازمند صدها میلیارد دلار است. بایدن البته برای چنین کاری خواهان تدارک بودجهای بیش از دو تریلیون دلار بود.
جنبه دوم، نیاز آمریکا به جذب سرمایه برای توسعه فناوریهاست تا این کشور بتواند با حفظ فاصله خود با دیگران در این حوزه، جایگاه کنونی خود را استمرار بخشد.
جنبه سوم بازگرداندن مرکزیت تولید به داخل آمریکاست که آن نیز به صدها میلیارد یا تریلیونها دلار سرمایه نیاز دارد.
تلاش آمریکا برای کسب درآمد از واردات کالا، دستاندازی به منابع کانادا، گرینلند و اوکراین، توقف و تعلیق کمکهای خارجی و همچنین تشدید بهرهکشی از کشورهای حاشیه جنوبی خلیجفارس همه بر این راستا قرار دارند.
3. پرونده نظامی
ظهور قدرتهای جدید منجر به تنوع منابع خرید سلاح شده است. اگر آمریکا نیازهای تسلیحاتی متحدان خود در منطقه را به بهانه حفظ برتری کیفی رژیم صهیونیستی نادیده بگیرد، آنها این امکانات را از دیگران طلب میکنند. هرچند عربستان سعودی اکثر سلاحهای خود را از آمریکا و منابع غربی خریداری میکند، اما اصلیترین اجزای نظامی خود در حوزه موشکهای بالستیک و هستهای را از چین تأمین کرده است. آمریکا نهتنها در این حوزه کمکی به سعودیها نکرده، بلکه مدتها کوشید مانع تجهیز موشکی و هستهای سعودی از دیگر منابع شود.
با رشد فناوری در جهان و افزایش تهدیدات هستهای و بازیگران در این عرصه، آمریکا در صورت نادیده گرفتن نیاز متحدانش با افزایش هماهنگی چین با آنها مواجه خواهد شد. ارائه امکانات هستهای غیرنظامی مانند غنیسازی به عربستان، فروش تسلیحات خاص مانند اف-35 و همچنین تحویل تسلیحات دوربرد به آنها بیشتر از هر چیز به زیان صهیونیستهاست.
-
پنجشنبه ۲۵ ارديبهشت ۱۴۰۴ - ۰۰:۱۰:۵۷
-
۴ بازديد
-

-
ندای لرستان
لینک کوتاه:
https://www.nedayelorestan.ir/Fa/News/1026661/