ندای لرستان - ایران /متن پیش رو در ایران منتشر شده و بازنشرش در آخرین خبر به معنای تاییدش نیست
«ایران پس از فعال شدن « اسنپ بک» و جنگ 12 روزه، با تهدیدها و فرصتهای تازهای مواجه است.» این جمله را دکتر سید جلال دهقانی فیروزآبادی، استاد روابط بینالملل دانشگاه علامه طباطبایی در گفتوگو با «ایران» مطرح میکند و معتقد است تحتتأثیر متغیرهای جدید و شرایط پیش رو، سیاست خارجی کشور در کوتاهمدت رویکرد امنیتمحور خواهد داشت و تمرکز بر مقابله با تهدیدات اسرائیل و فشار آمریکا بوده، اما در میانمدت و با عبور از شرایط بحران، ماهیت سیاست خارجی ما به سمت «استقلال مثبت» و مدیریت بحران با اروپا و توسعه و سیاست متوازن با روسیه و چین حرکت میکند. به گفته وی، در حال حاضر اصلاحات نظاممند در سیاست خارجی ضروری است و شورای عالی امنیت ملی باید در رویکرد جدید، به سیاستگذار کلان تبدیل شود و وزارت امور خارجه جایگاه تصمیمسازی و اجرایی خود را تقویت کند تا همافزایی میان میدان و دیپلماسی افزایش یابد. در برابر فشار بینالمللی، ایران با اهرمسازی، مسیر محتمل «مقاومت فعال» را دنبال خواهد کرد.
فعال شدن « اسنپ بک» و بازگشت شرایط به دوران پیشابرجام، در پرتو سه متغیر مهم یعنی نقشآفرینی ویژه ترامپ، جنگ اوکراین و شکاف روسیه و غرب و همچنین جنگ 12 روزه علیه تأسیسات هستهای ایران، چه پیامدی برای سیاست خارجی ایران دارد؟
همانطور که اشاره کردید شرایط تغییر کرده و وضعیت جدیدی برای ما به وجود آمده است. اول باید بگویم که مجموعهای از تحولات نوظهور رخ داده؛ از جمله تشدید شکاف میان روسیه و چین با دیگر اعضای دائم شورای امنیت و همچنین حمله نظامی به جمهوری اسلامی ایران. این رخدادها درواقع اعتبار بینالمللی و منطق دیپلماتیک ایران را تقویت کرده است. زمانی کشورهای منطقه با مواضع ایران مخالفت میکردند، اما اکنون موافق توافق هسته ای ایران هستند و به نوعی موافقاند که مسائل موجود حلوفصل شود. در عین حال، چالشهای تازهای نیز پدید آمده است؛ از جمله بازگشت ترامپ به عرصه سیاسی آمریکا، تحولات اسرائیل، تضعیف محور مقاومت و همچنین از دست رفتن ظرفیتهای راهبردی سوریه. این عوامل همه شرایط را دگرگون کرده و فرصتها و تهدیدهایی را برای ما رقم زده است. به نظر من این وضعیت، پیش از هر چیز طبیعتاً موجب تشدید «امنیتمحوری در سیاست خارجی ایران» خواهد شد؛ به بیان دیگر، درصد «امنیتی شدن» شرایط کشور و منطقه بالا میرود. بویژه پس از فعال شدن «مکانیسم ماشه»، منطقاً سیاست خارجی ایران بیش از پیش معطوف به مقابله با تهدیدات، بویژه تهدیدات اسرائیل، خواهد شد. در این چهارچوب، تقویت سیاست نگاه به شرق به معنای ایجابی و در عین حال بحرانیتر شدن روابط با اروپا نیز در کوتاه مدت قابل پیشبینی است.
در کوتاهمدت همچنین، تشدید تخاصم با آمریکا محتمل است؛ اما به نظر میرسد در میانمدت و بلندمدت این روند منجر به شکلگیری سیاست خارجی متوازن شود. چنین سیاستی میتواند در قالب «استقلال مثبت» و «مدیریت بحران» با اروپا و مدیریت تخاصم با آمریکا تعریف شود. ضمن اینکه ما بعد از این دوره شاهد روابط مشخصی با چین و روسیه خواهیم بود که پیگیری نوعی خودمختاری راهبردی بر پایه تنوعبخشی به گزینههای سیاست خارجی را دنبال میکند.
منظور از دوره بلندمدت چیست؟ آیا ما در مورد یک دهه صحبت میکنیم؟
خیر، منظور از بلندمدت نهایتاً یک بازه زمانی سه ساله است که تحت تأثیر تحولات جاری در سیاست داخلی آمریکا از جمله انتخابات میان دوره ای کنگره یا پایان دوره ریاستجمهوری ترامپ است که میتواند مؤثر باشد.
باید به تحولات کلان نظام بینالملل هم توجه شود. به هر حال آمریکا این نگرانی را دارد که ایران در اثر این اتفاقات خود را در مجموعه جهان شرق و چهارچوب شریک استراتژیک آن تعریف کند که در این صورت نظارهگر بازیگری مؤثر چین در این منطقه خواهد بود. از این رو مقامات کاخ سفید در ملاحظات خود به این موضوعات نیز توجه دارند. به همین دلیل این احتمال وجود دارد که بعد از فروکش کردن بحران فعلی، در آینده سه ساله شاهد این باشیم که سیاست خارجی ما به سمت روندی که توضیح دادم حرکت کند.
این سه متغیر چگونه بر موازنه قدرت در سطح منطقهای و جهانی در رابطه با ایران اثر میگذارند؟
در کوتاهمدت، ما شاهد تقویت همکاریها و شراکت راهبردی دوجانبه ایران با روسیه و چین خواهیم بود. در عین حال ما شاهد یک شراکت سهجانبه راهبردی میان ایران، روسیه و چین هستیم که میتواند آثار مهمی بر موازنه قدرت بگذارد.
از سوی دیگر، با توجه به حملات اسرائیل به قطر و به رغم تشدید حمایت امنیتی آمریکا از دوحه، ما شاهد تقویت ائتلافهای عربی خواهیم بود؛ چه در قالب دفاع مشترک عربی در چهارچوب شورای همکاری خلیجفارس و چه از طریق شکلگیری اتحادهای نظامی میان اعراب و سایر قدرتهای منطقهای. نمونه بارز آن پیمان دفاعی عربستان و پاکستان است و حتی زمزمههایی مبنی بر پیوستن ترکیه نیز شنیده شده بود. ایران نیز علاقهمندی خود را برای حضور در چنین سازوکارهایی ابراز کرده است، هرچند میزان تحقق آن جای بحث دارد. به نظر میرسد در شرایط فعلی، با توجه به تحولات در مواضع کشورهای عربی، نوعی همگرایی میان ایران و شورای همکاری خلیج فارس شکل گیرد؛ البته نه به معنای اتحاد و ائتلاف، بلکه بیشتر در قالب ایفای یک نقش توازنبخش برای اعراب در مواجهه با اسرائیل. بویژه اگر روابط اعراب با اسرائیل عادی شود، اعراب برای حفظ موازنه احتمالاً به ایران نیز گرایشهایی نشان خواهند داد. همزمان براساس حمایت بی دریغ آمریکا، قدرت اسرائیل در حال تقویت است و این امر موازنه را به نفع این رژیم تغییر می دهد و آمریکا و اسرائیل به دنبال تثبیت آن هستند. در این شرایط بهطور طبیعی، وقتی کشوری موازنه را بر هم میزند، گرایش به ائتلافسازی و موازنهسازی در برابر آن شکل میگیرد. همین وضعیت موجب افزایش ارزش و اهمیت راهبردی ایران برای کشورهای عربی و حتی برای ترکیه خواهد شد؛ زیرا آنها به این نتیجه میرسند که برای حفظ موازنه در مقابل اسرائیل، وزنه ژئوپلیتیکی ایران حیاتی است. در سطح نظام بینالملل نیز همین منطق برقرار است. ارزش و جایگاه ایران در موازنه قدرت میان روسیه، چین و آمریکا حائزاهمیت است. همانطور که شما اشاره کردید، رقابتی میان آمریکا و چین بر سر حفظ توازن در منطقه در جریان است. این شرایط میتواند ایران را در موقعیتی قرار دهد که نهتنها در سطح منطقهای، بلکه حتی در سطح بینالمللی نقش توازنبخش ایفا کند.
چگونه موضوع «مهار برنامه هستهای ایران» به نقطه اتصال مشترک میان آمریکا، اروپا و اسرائیل بدل شده و این ائتلاف چه تفاوتهایی با مراحل قبلی پروژه مهار ایران دارد؟
طی سالهای گذشته عموماً در راهبردهای سه بازیگر - آمریکا، اروپا و اسرائیل ــ درباره نحوه مواجهه با ایران اختلاف وجود داشت. حتی اگر فرض کنیم که در سطح اهداف راهبردی نوعی اتفاق نظر میان آنها برقرار بود، در روشها و شیوههای رسیدن به آن اهداف تفاوت جدی دیده میشد.
برای نمونه، آمریکا بیشتر بر سیاست «مهار از طریق تحریم و فشار اقتصادی» تأکید داشت، آن هم بدون توسل مستقیم به زور؛ اروپا مهار ایران را از مسیر «تعامل» دنبال میکرد؛ به عبارت دیگر، سیاست اروپاییها بیشتر مبتنی بر گفتوگو و دیپلماسی بود که البته برای ایران نیز وضعیت مطلوبتری محسوب میشد. در این میان، اسرائیل از ابتدا نگاه متفاوتی داشت؛ راهبرد اصلی تلآویو همواره «مهار از طریق قدرت و زور» بود. اسرائیل اساساً مخالف دیپلماسی با ایران بوده و همواره بر برخورد نظامی تأکید داشته است. از زمان برجام نیز تلاش کرد روند دیپلماتیک را ناکام بگذارد. اما در دوره کنونی شرایط تغییر کرده است. روی کار آمدن ترامپ، تحولات جهانی و بویژه جنگ اوکراین موجب شد که این سه رویکرد تا حد زیادی در قالب یک راهبرد کلی ادغام شوند. اکنون شاهد نوعی الگوی «پلهای یا پلکانی» هستیم: ابتدا مذاکره و تعامل، در صورت ناکامی، فشار و تحریم اقتصادی، و در نهایت، توسل به زور و اقدام نظامی.
به این ترتیب، مثلثی شکل گرفته که در آن، آمریکا عمدتاً پیگیر فشار اقتصادی و تحریمهاست، اروپا همچنان بر تعامل قهرآمیز تأکید دارد اما آن را نیز در چهارچوب مهار تعریف میکند، و اسرائیل بهطور سنتی بر گزینه نظامی پای میفشارد. بنابراین، تحول مهمی که رخ داده، همگرایی این سه مسیر در قالب یک استراتژی ترکیبی است که در عمل جبهه واحدی علیه ایران پدید آورده است.
ایران چه سناریوهایی را میتواند در برابر این همگرایی دنبال کند؟
سناریوی فرضی اول شفافیت حداکثری همراه با پذیرش مذاکرات جامع است؛ یعنی ایران همهجانبه در موضوعات هستهای، منطقهای و موشکی وارد مذاکره شود. این سناریو در واقع به معنای تسلیم کامل است و به نظر من از دید جمهوری اسلامی بسیار نامحتمل و تقریباً منتفی بهشمار میآید.
سناریوی دوم به نوعی ادامه وضعیت موجود است؛ تلاش برای توافق محدود و موضوعی هسته ای. یعنی شفافیت حداکثری با مذاکره فقط در حوزه هستهای و مذاکره برای «حفظ غنیسازی» است که بهنظر من نتیجه این مسیر ادامه و تشدید تحریمها خواهد بود؛ در این سناریو ایران تلاش میکند تحریمها را خنثی کند یا مشروعیت اجرای مکانیسم «اسنپبک» را زیر سؤال ببرد و با توجه به مواضع روسیه و چین در عمل آن را با مشکل روبهرو سازد.
سناریوی فرضی سوم شفافیت حداکثری و پذیرش «غنیسازی صفر» است اما بدون مذاکره در حوزه موشکی و منطقهای؛ این گزینه نیز برای ایران نامحتمل بهنظر میرسد و همانند سناریوی دوم متضمن ادامه تحریمهاست. چون موضع اعلامی و اعمالی آمریکا اصرار بر مذاکره و توافق جامع با ایران است.
سناریوی چهارم شفافیت حداقلی (دسترسی محدود آژانس) همراه با پافشاری بر غنیسازی و همزمان تداوم دیپلماسی با غرب است؛ در این رویکرد، ایران دسترسیهای آژانس را محدود میکند اما همزمان بر حق غنیسازی خود اصرار دارد و از کانالهای دیپلماتیک با اروپا و دیگر بازیگران برای خنثیسازی تحریمها تلاش میکند. همچنین یکی از محورهای این سیاست، زیر سؤال بردن مشروعیت و وجاهت قانونی «اسنپبک» خواهد بود. بهنظر من این گزینه محتملترین مسیر برای سیاست خارجی ایران است و احتمالاً تهران آن را در پیش خواهد گرفت. علاوه بر این چهار سناریو، دو سناریو ترکیبی وجود دارد که مبنای آن «ابهام هستهای» است. در این سناریو ما شاهد تغییر دکترین هستهای بر پایه ابهام هستهای خواهیم بود. این سناریو میتواند شامل قطع همکاری با آژانس بینالمللی انرژی اتمی، تعلیق عضویت یا حتی خروج از معاهده NPT باشد، اما بدون حرکت عملی به سوی ساخت سلاح هستهای. این حالت نوعی «ابهام هستهای حداقلی» به شمار میآید. در سوی دیگر این سناریو یعنی «سناریوی ابهام هستهای بیشینه» افزون بر تعلیق عضویت یا خروج از NPT و ادامه غنیسازی، میتواند با تلاش ایران برای تولید سلاح هستهای همراه باشد. به نظر من این سناریو نهتنها بسیار نامحتمل بلکه تقریباً ناممکن است. در مجموع، به باور من محتملترین گزینه برای ایران همان «شفافیت حداقلی» همراه با «دیپلماسی حداکثری» خواهد بود؛ مسیری که میتوان آن را نوعی «دیپلماسی اجبار» نامید. در این چارچوب، ایران میکوشد در قالب یک سه¬ضلعی راهبردی مقاومت-میدان-مذاکره گزینه تسلیم را به توافق تبدیل کند و به سمت مقاومت منفعلانه نخواهد رفت؛ و یک مقاومت فعال را درپیش خواهد گرفت.
ابهام هستهای، بویژه اگر بدون حرکت به سمت بمب باشد، در واقع نوعی مقاومت منفعل تلقی میشود و اگر با برنامه دیپلماتیک همراه نباشد حتی میتواند احتمال جنگ را افزایش دهد. بنابراین، ایران بهجای آن باید به سمت «مقاومت فعال» بر پایه دیپلماسی اجبار حرکت کند. مقاومت فعال هم سه بخش دارد که شامل «دیپلماسی اجبار» در جهت مدیریت بحران با اروپا و مدیریت تخاصم با آمریکا (که طبیعتاً شامل رژیم صهیونیستی نیز میشود)، تقویت تابآوری ملی و قدرت مردمی؛ بهعنوان پشتوانه سیاست خارجی و در نهایت افزایش توان دفاعی و بازدارنده ایران برای کاستن از تهدیدات نظامی است. بر این اساس، میتوان گفت گزینه محتمل جمهوری اسلامی ایران، نوعی مقاومت فعال است که یک ضلع آن مقاومت فعال سیاسی و امنیتی، ضلع دیگر آن تقویت تابآوری داخلی و قدرت دفاعی، و ضلع سوم آن دیپلماسی حداکثری مبتنی بر مدیریت بحران و تخاصم خواهد بود.
منظور از اعمال «دیپلماسی اجبار» از سوی ایران چیست؟
منظور من از دیپلماسی اجبار در واقع همان سناریوی «شفافیت حداقلی» است. باید به این امر توجه داشت که ما در سیاست خارجی خود نیازمند «اهرم سازی» هستیم. به باور من، سیاست خارجی ایران نیازمند یک تغییر اساسی است تا از وضعیت موجود به شرایطی تازه منتقل شود و بتواند از اهرمهایی که در اختیار دارد بهرهبرداری کند. برای نمونه، یکی از پیشنهادها این است که ایران بهطور همزمان دو اقدام انجام دهد؛ نخست ارائه یادداشت خروج از توافق یا معاهده و دوم پیشنهاد مذاکرات هستهای است. چنین اقدامی، خود نوعی اهرمسازی است. بنابراین، جنبه «اجبار» در این نوع دیپلماسی بیش از هر چیز به محدودیت در همکاریهای گسترده با آژانس بینالمللی انرژی اتمی برمیگردد. ایران از این طریق میتواند فشار متقابل ایجاد کند و طرف مقابل را به سمت پذیرش مذاکره و توافقی متوازنتر سوق دهد.
در این شرایط که شاهد اسنپ بک هستیم، اهداف اصلی بازیگران کلیدی (آمریکا، اروپا، روسیه و چین) در قبال ایران چیست؟
باید توجه داشت که هر یک از این بازیگران اهداف متفاوتی دارند. البته معمولاً باید آمریکا و اسرائیل را در یک سمت این صحنه قرار داد. به نظر من، هدف اصلی آمریکا، تسلیم ایران است؛ تسلیم بیقید و شرط یا تسلیم با قید و شرط. منظور از تسلیم با قید و شرط، توافقی است که ممکن است تحریمها را کاهش دهد اما توانمندیهای هستهای و موشکی و منطقهای را بگیرد و یک توافق نامتوازن با ایران برقرار کند. اما مهم این است که آمریکا تلاش میکند این اهداف را بدون توسل به گزینه نظامی محقق سازد، شبیه روند مذاکرات مسقط. در مقابل، اسرائیل بر استفاده از گزینه نظامی اصرار دارد و آن را بخش جداییناپذیر راهبرد خود میداند.
هدف دوم آمریکا، «امنیتی کردن» ایران است؛ یعنی ایران باید بهشدت تحت فشار امنیتی قرار گیرد تا موضوع آن بهعنوان تهدید علیه صلح و امنیت بینالمللی برجسته شود و در نهایت، زمینه برای اعمال فشار یا حتی زور علیه ایران فراهم گردد. چنانچه اسنپ بک و بازگشت ایران به ذیل فصل 7 منشور ملل متحد تا حدی این زمینه را برای آنها فراهم کرده است. می تواند تا حدی این زمینه را برای آنها فراهم کند. در این میان، اروپا نیز تلاش میکند ایران را از مسیر سیاسی و اقتصادی تحت فشار قرار دهد و همزمان از اقدام نظامی علیه ایران حمایت کند، شبیه موضعی که در جریان جنگ 12 روزه اتخاذ کرد. در عین حال، اروپا به دنبال کاهش نزدیکی ایران به روسیه در پرونده اوکراین است تا ایران کمکم از روسیه فاصله بگیرد.
در مقابل هدف روسیه تقویت شراکت راهبردی نظامی با ایران در سطح حداقلی است و در سطح حداکثری آن تبدیل این شراکت در حد ائتلاف راهبردی است که ابعاد سیاسی، امنیتی و اقتصادی داشته باشد. در مورد چین، به نظر من رویکرد این کشور تفاوت ماهوی با روسیه دارد، چین درصدد رویارویی ژئوپلیتیکی با آمریکا نیست بلکه بیشتر مبتنی بر رقابت اقتصادی در حوزه ژئواکونومیک است.
چین با نظامی شدن روابط در کل منطقه مخالف است، زیرا این وضعیت امنیت انرژی، تجارت و سرمایهگذاریهای آنها را به خطر میاندازد. ایران برای چین شریک تجاری مهمی است. بنابراین، در شرایط تحریم، چین تمایل دارد روابط اقتصادی خود با ایران را حفظ کند و احتمالاً با ایران به عنوان پایگاهی ژئواستراتژیک در منطقه همکاری کند. این امر نقش مستقیمی در قدرتیابی منطقهای چین ایفا خواهدکرد. باز هم یادآور میشوم که اگر ایران به سمت غرب گرایش پیدا کند، این تعادل برای چین بههم میخورد و توانایی رقابت بینالمللی آنها با آمریکا تحت تأثیر قرار میگیرد. در واقع ایران برای آمریکا و چین ارزش و اهمیت استراتژیک در رقابت نظم بین المللی دارد.
ایران علاوه بر سناریوهایی که در عرصه هستهای عنوان کردید در شکل کلان سیاست خارجی چه ظرفیتهایی در همکاری با قدرتهای غیرغربی دارد؟
واقعیت این است که سبد سیاست خارجی باید متنوع باشد و این تنوع محدود به یک دوره زمانی یا شرایط خاص نیست. در سیاست خارجی، مناطق و کشورها باید جایگاه تعریفشده خود را داشته باشند و سیاست خارجی متوازنی دنبال شود. در شرایط فعلی، همانطور که اشاره کردم، نگاه به شرق و گسترش روابط با قدرتهای غیرغربی بهطور طبیعی تقویت میشود و ظرفیتهای مناسبی در این حوزه وجود دارد. برای مثال، در روابط اقتصادی، میتوان از این ظرفیت برای خنثی کردن تحریمها بهره برد. چین اکنون بزرگترین خریدار نفت ایران است و بر اساس اخبار، همکاریهای دفاعی میان ایران و چین نیز در حال تقویت است. به این ترتیب، روابط با شرق نهتنها ظرفیت بالقوه دارد بلکه بهعنوان یک ضرورت برای سیاست خارجی ایران مطرح است. با این حال، برای رسیدن به یک سیاست خارجی متوازن و دستیابی به «خودمختاری راهبردی»، لازم است سهم مشخصی از روابط سیاسی، اقتصادی و حتی نظامی ایران به همکاری با قدرتهای غیرغربی اختصاص یابد. همزمان در صورت پذیرش موجودیت، هویت، و منفعت ملی ایران، تعامل و رابطه متعادل مبتنی بر منافع و احترام متقابل با غرب نیز لازم است.
این تنوع در سبد سیاست خارجی شامل موضوعات هم میشود؟ شما در ابتدای صحبتهایتان عنوان کردید که سیاست خارجی ما امنیتمحور خواهد شد. آیا این امر به موضوعات دیگر سنگینی نمیکند؟
در واقع، یکی از نتایج شرایط جدید این است که سیاست خارجی ایران رویکرد امنیتمحور خواهد داشت نه اینکه امنیت محوری و نظامی گری در دستور کار قرار گیرد. این دو با هم متفاوت است. طبیعی است که چنین رویکردی برخی نتایج مشخص به همراه دارد اما سیاست خارجی نباید محدود به مسائل هستهای باشد. به بیان شفافتر، حوزههای موضوعی متعددی وجود دارد که باید مورد مدیریت قرار گیرند و از آنها بهرهبرداری شود. من معتقدم که سیاست خارجی امنیتمحور و توسعهمحور هر یک به تنهایی کافی نیستند و لازم است توازن و تعادلی میان این دو برقرار شود. سیاست خارجی امنیتمحور با سیاست خارجی توسعهمحور منافاتی ندارد و بالعکس. بنابراین، نه جایگزینی یکی با دیگری ضرورت دارد و نه حذف هر یک از آنها؛ بلکه ایجاد تعادل و توازن میان این رویکردها، شرط رسیدن به سیاست خارجی متوازن و مؤثر است. به ویژه همراستایی، هماهنگی و هم افزایی این دو یک ضرورت راهبردی است.
به نظر شما به طور مصداقی سیاست خارجی ما نیازمند چه اصلاحاتی است؟
به نظر من، نخستین اصلاح مورد نیاز، ایجاد تعادل و همراستایی میان سند راهبردی سیاست خارجی و الگوی توسعه اقتصادی کشور است. فراتر از صرفاً ایجاد توازن، لازم است این دو در جهتگیری راهبردی با یکدیگر همراستا شوند. گاهی به نظر میرسد که رابطه یا نسبت میان این دو بسیار محدود است، بنابراین باید تلاش کنیم هم تعادل و توازن برقرار شود و هم همراستایی میان آنها ایجاد گردد. نکته دوم این است که وزارت امور خارجه باید نقش فعالتری در سیاست خارجی ایفا کند؛ یعنی از وضعیتی که صرفاً مجری سیاستهاست به جایگاهی برسد که در تصمیمسازی و تصمیمگیری نیز اثرگذار باشد. گاهی احساس میشود وزارت خارجه بیشتر به مدیریت دیپلماسی محدود شده و نقش تصمیمگیری آن ضعیف است. بنابراین، جایگاه وزارت خارجه در ساختار سیاست خارجی باید تقویت شود؛ هم جایگاه تخصصی و اجرایی آن و هم توانایی تصمیمسازی و تصمیمگیری آن.
علاوه بر این با توجه به شرایط تحریمها و اسنپبک، نیاز به تغییر نهادی و رویکردی در وزارت خارجه بیش از پیش احساس میشود، هم در زمینه دیپلماسی اقتصادی و هم در عرصه دیپلماسی حقوقی. هرچند اخیراً یک معاونت دیپلماسی اقتصادی در وزارت خارجه ایجاد شده، اما به نظر من دیپلماسی حقوقی فعال نیز ضروری است. به ویژه در شرایط تحریم که هم ابعاد اقتصادی و هم ابعاد حقوقی دارد و باید با جدیت در وزارت خارجه پیگیری شود. به عبارت دیگر، وزارت خارجه نیازمند یک پایه قوی در دیپلماسی حقوقی و عملکردی چابک است تا بتواند به شکل مؤثر در برابر چالشهای بینالمللی عمل کند.
مضاف بر اینها، ما نیازمند تقویت وحدت ساختاری و ایجاد یک تقسیم کار ملی میان سازمانهای ذیربط در روابط خارجی هستیم. بهعنوان مثال، وزارتخانههای اقتصاد، نفت، وزارت امور خارجه و سازمان انرژی اتمی همگی نیازمند هماهنگی و مشارکت بیشتر هستند تا یک تقسیم کار ملی مؤثر شکل گیرد. علاوه بر این، تقویت هماهنگی و همافزایی میان میدان و دیپلماسی یک ضرورت اساسی است. من بر این باورم که جنگ به معنای سنتی آن پایان نیافته است؛ چرا که از فاز نظامی مستقیم به فاز خاکستری، شامل جنگ نرم، شناختی و اقتصادی منتقل شده است. بنابراین بیش از هر زمان دیگری، همافزایی و همراستایی میان دستگاهها و نهادهای مختلف لازم و ضروری است.
در این میان، نقش فعال شورای عالی امنیت ملی، به ویژه پس از انتصاب آقای دکتر لاریجانی به عنوان دبیر شورا، اهمیت ویژهای یافته است. همه انتظار دارند که این شورا نقشی فعالتر ایفا کند، دیپلماسی را تقویت و متنوع سازد و از یک نهاد صرفاً هماهنگکننده به یک نهاد سیاستگذار و راهبردپرداز تبدیل شود.
افزایش نقش شورا یا وزارت خارجه منجر به موازی کاری نمیشود؟
باید نقشها روشن، مکمل، همراستا و همافزا باشند، نه متقابل و متضاد. شورای عالی امنیت ملی باید از نهاد صرفاً هماهنگگر تبدیل به سیاستگذار و راهبردپرداز ملی شود؛ بویژه در موقعیتهای بحرانی که نیاز به جهتگیری کلان وجود دارد. در همان حال، وزارت خارجه نباید به یک مجری صرف تقلیل یابد؛ بلکه باید توان تصمیمسازی و نقش فعال در تصمیمسازی و اجرای برنامههای راهبردی را هم داشته باشد. بهعبارت دیگر، ارتقای نقش شورا و تقویت ظرفیت وزارت خارجه با هم قابل جمعاند؛ شورا جهت گیری، راهبرد و اولویتهای کلان را تعیین کند و وزارت خارجه با استقلال حرفهای و توان اجرایی، سیاستها و مأموریتهای دیپلماتیک را طراحی و پیاده کند.
با توجه به شرایط جاری ، چگونه میتوانیم از این دوره بحرانی عبور کنیم تا از تصاعد بحران یا تقابل نظامی جلوگیری شود؟
عبور از بحران نیازمند راهبردِ چندوجهی، محتاط و پلکانی است؛ راهحلهای فشرده و رادیکالی هیجانی، خطر تشدید درگیری را افزایش میدهد. از این رو گامهای ضروری عبارتند از اجرای «دیپلماسی اجبارِ هوشمند» مدیریت شده و تمرکز بر «جلوگیری از تشدید و تصاعد بحران» در ماههای حساس پیشرو با پرهیز از اقدامات افزایشدهنده تنش و سیاستهای هیجانی. در عین حال بهرهبرداری حداکثری از روابط با روسیه، چین و سایر شرکای غیرغربی برای خنثیسازی تحریمها و پروژههای اقتصادی جایگزین با تقویت دیپلماسی اقتصادی و توجه ویژه به دیپلماسی حقوقی برای مقابله حقوقی با تحریمها و مشروعیتزدایی از مکانیسمهایی چون «اسنپبک». در کنار این موارد، افزایش تابآوری داخلی و توان بازدارنده دفاعی بویژه پدافند ضدهوایی بهمنظور بالا بردن هزینه هر گزینه نظامی علیه ایران باید مورد توجه باشد. باید امکان ضربه دوم را تقویت و تشدید کرد.اگر این اقدامات همزمان و هماهنگ اجرا شوند میتوان شانس عبور از بحران فعلی را بالا برد و امکان تبدیل تهدیدها به فضاهای دیپلماتیک و اقتصادی را فراهم ساخت. همچنین، گزینه تسلیم مطلوب آمریکا را به گزینه توافق مقبول ایران تبدیل کرد. من نسبت به آینده خوشبین هستم.
بازار ![]()