خداحافظی بیسرنوشتها؛ گزارشی از مدرسه دانش آموزان افغانستانی که اخراج میشوند
سیاسی
بزرگنمايي:
ندای لرستان - هم میهن /متن پیش رو در هم میهن منتشر شده و بازنشرش در آخرین خبر به معنای تاییدش نیست
بیمارستانها از صدور گواهی طول درمان برای مهاجران منع شدهاند
سارا سبزی| «طالبها که آمدند، دم مدرسه و کنار میزها میایستاندند. کیفهایمان را میگشتند که گوشی نداشته باشیم. یکی از دخترها گوشی داشت، طالب او را با خودش برد، بعد هم انگار غیب شد، 10 سالش بود. مدیر مدرسه فریاد میزد دختر را نبرید، طالب ولی نمیشنید. توی گوشیاش چیزی نبود، فقط چند بازی داشت. دو روز بعد مادرش آمد مدرسه، گفت دخترم دو روز است به خانه نیامده، مدیر به مادرش نگفت آن روز در مدرسه چه رخ داده؟ چندوقت بعد دختر پیدا شد، عوض شده بود، کسی او را نمیشناخت.» حوا اینها را با چشمهایش دیده بود، با چشمهایی که حالا نگرانند مُهر خروج روی برگه سرشماریاش بخورد؛ چون دخترعمویش بیسواد است و در خانه مانده. «دختری که بیسواد است، کشته میشود و طالبها پسرها را با خودشان میبرند جنگ.»
کلاسهای مدارس ایران کمکم از دانشآموزان مهاجر خالی میشوند و مادرها پشت تلفن میگویند که خروج خوردهاند و تا پایان تیرماه باید به «وطن» برگردند که شاید هرگز آن را ندیده باشند. دخترهای یکی از مدرسههای کودکان کار در محله شوش تهران هم دارند از پشت نیمکتها میروند و با یک پیام در گروههای کلاسی، از هم خداحافظی میکنند. نجلا، فاطمهگل، هاجر و مریم وسایلشان را میبندند، کتابها را جایی لابهلای وسایل خانه پنهان میکنند و به کابل، سالنگ و بغلان میروند تا آخرین سالهای درسشان را همانجا تمام کنند، تا کلاس ششم و بعد منتظر دفنشدن در میان دیوارهای خانه باشند.
بچهها شهرهایشان را با خاطره گمشدن در مرز، فرار از طالب و نگرانی از جان پدر، جا گذاشتند و حالا قرار است به جایی برگردند که دیگر خانهای نیست. داشتن برگه سرشماری، کد یکتا و پاسپورت تاریخگذشته نمیتواند آنها را در ایران نگاه دارد. همه دخترها برگه سرشماریای دارند که دیگر به کارشان نمیآید و حالا در یک بیسرنوشتی دیگر با هم مشترکند.
بچههای این مدرسه، بخشی از 200 هزار دانشآموز مهاجر ساکن استان تهراند. مدیرکل نوسازی مدارس استان تهراان روز گذشته گفته بود، 200 هزار دانشآموز اتباع در استان تحصیل میکنند که 50 هزار نفر در شهر تهراناند و درمجموع در شش هزار کلاس، درس میخوانند و برای آنها به 388 مدرسه نیاز داریم. طبق گفته او، بیشترین تمرکز حضور این دانشآموزان هم در فشافویه، شهریار، پیشوا و کهریزک است.
حوا تصویر روزی که طالب، دختر کوچک هممدرسهایاش را با خود برد، بهیاد میآورد؛ جایی که نگران است دوباره به آن برگردد. از مردادماه سال 1400، زمانی که جمهوریت رفت و طالبها دوباره برگشتند، قانون مدرسه هم عوض شد؛ دخترها باید پشت نقاب چادرهای سفید مدرسه دینی به صف میشدند تا یک طالب کیفهایشان را بگردد که غیر از مداد و دفتر نداشته باشند. تلویزیون دیگر فیلم و کارتون پخش نمیکرد و نگرانی مادرها، برگشته بود؛ ترس از طالب به جان دخترانشان هم افتاده بود و انگار بختک آن هرگز قرار نبود گلویشان را رها کند.
حوا و خانوادهاش سهسال پیش به ایران آمدند؛ چون دیگر پدر نمیتوانست نجاری کند و طالبان اجازه کار را از او گرفته بود. هنوز مُهر خروج روی برگه سرشماری او و خانوادهاش نخورده: «دوست نداریم برگردیم. من وخواهر کوچکم میخواهیم درس بخوانیم و دکتری شویم که وقتی خواستیم به افغانستان برگردیم، باسواد باشیم.» او هم مثل فاطمهگل که از پنجشیر آمده و پدرش نظامی است، دوست دارد بماند و درس بخواند. فاطمهگل، نگران جان پدر هم است؛ چون «اگر دست طالبها بیفتد فکر نکنم زنده بماند.»
آژانس پناهندگان سازمان ملل، اواخر سال گذشته اعلام کرده بود افرادی که از مقامات دولت گذشته، کارمند بودهاند و امکان برگشت آنان فراهم نباشد، در صورت تأیید مرکز امور اتباع و مهاجرین خارجی جهت تعیین تکلیف به سازمانهای بینالمللی مربوطه معرفی میشوند، اما خانوادهها هنوز نتوانستهاند تایید حفظ جان پدرانشان را بگیرند. فاطمهگل، دو برادر دارد و مادرش بعد از اینکه به ایران آمد، توانست شغلی داشته باشد و در رستوران و خیاطی کار میکرد، ولی «در افغانستان اصلاً نمیگذارند دختر تا مغازه برود. هر شب در خانه دعواست؛ چون آنجا نه خانه داریم، نه کار و پدر هم نمیتواند کاری کنند.
آنجا یک دختری بود که طالبان میخواستند آن را به زور و ستم به عقد برادرشان دربیاورند، بعد خودش را آتش زد. فیلمهایش را پخش شده بود. میخواهم به ما وقت بدهند که اینجا درس بخوانیم.» فاطمهگل هم هفتسال پیش با خانوادهاش از مرز آمده بود، با نفری ششمیلیون تومان پول، از کوهها. او از یاد نبرده که در راه طالب میخواست برادرش را بکشد و در میانه راه هم چند نفری مردند، در میانه راه فرار از وطن به جایی که برایشان خانه نشد و حالا باید دوباره به پنجشیر برگردند، تا 15 تیرماه، بعد از اینکه آخرین کارنامهاش را از مدرسه گرفت، مثل مریم که قرار بود او هم آخرین کارنامه را بگیرد و به سالنگ برگردد.
مریم زیاد سکوت میکند، سخت حرف میزند و از لابهلای همان حرفها هم چند جمله کوتاه بیرون میآید. «اگر به سالنگ برگردیم، نمیدانیم کجا برویم؟ مجبوریم چادر بزنیم، همانجا در شهر خودمان.» خانوادهاش یکی از هزاران مهاجریاند که بعد از روی کار آمدن دوباره طالبان در افغانستان، به ایران مهاجرت کردند. دختر در همان چند جمله کوتاه میگوید، وضعیت خوب نبود که به ایران آمدیم، کار نداشتیم، از طالبها میترسیدیم، مادر میگفت آنها یک روز میآیند.
مهاجرانی که در چندماه گذشته به افغانستان برگشتهاند، اگر خانهای نداشته باشند در خیابانها و پارکها یا لب مرز چادر میزنند؛ چون طالبها خانههایشان را گرفته و بعضیهایشان را خراب کردهاند. مریم اگر در ایران بماند، بعد از مدرسه کار میکند، خودش میگوید: «میتوانم کار کنم. در کنار برادران بزرگترم. ولی آنجا نمیشود، نمیگذارند دخترها از خانه بیرون بروند.» پدرش در افغانستان مغازه داشت و طالبها چندوقت پیش عمو و پسرعمویش را در افغانستان کشته بودند.
دوستان مریم، آنهایی که خروج خورده بودند هم لبمرز چادر زدهاند و او میداند آنجا، در کشور حتی اگر جایی برای چادر زدن پیدا نشود، صاحبخانهها برای برپاکردن چادر تازهبرگشتهها در حیاط خانهشان پول میگیرند. دوستانش میگویند، زندگی اینجا خیلی سخت است، اگر میتوانید همانجا بمانید. «غذا هم پیدا نمیکنند، کار نیست آنجا.»
ردمرز، بدون مادر
علیاکبر 12 ساله یکی از دانشآموزانی است که حالا مهر خروج روی برگه سرشماریاش خورده، اما باید بدون مادرش ایران را ترک کند. علیاکبر وقتی مُهر خروج را روی مدارکش دید، ترسید؛ ترسید که مادرش از او جدا شود و تنها به جایی برگردد که هرگز آن را ندیده بود. قرار بود کارت آمایش دریافت کند، اما به جایش مُهر خروج خورد. علیاکبر آن روز با گریه از دفتر کفالت ورامین بیرون زد، هنوز مضطرب است. مادرش این را تعریف میکند، شاهگل که متولد سال 1372 در دماوند است و تا امروز او هم افغانستان را ندیده است و از گروهی از مهاجران است که کارت آمایش دارد و از طرف سازمان ملل دریافت کرده است.
در طرح اخیر دولت اعلام کرده بود به فرزندان خانوادههایی که کارت آمایش دارند هم این مدرک تعلق میگیرد. دفتر کفالت ورامین به مادر اعلام کرده بود که برای گرفتن مدارک فرزندش مراجعه کند، اما همه مدارک قبلی را تحویل گرفتند و روی آنها مهر خروج زدند. کسی به او توضیح نداد که چرا قانون اعلام شده، شامل حال علیاکبر نمیشود؟ شاهگل میگوید مهاجران متولد ایران شناسنامه ندارند و سازمان ملل به آنها کارت آمایش داده بود، این نوبت که میخواستند اقامت دهند، گویا به ایران بودجه ندادند و به همین دلیل هم خروج زدند.» مادرش میگوید، حالا خودم باید اینجا بمانم و پسرم برود؟ او آنروز زنی دیگر را هم در آن دفتر کفالت دیده بود که روی مدارک دختر 13 سالهاش مُهر خروج خورد.
نوزدهم فروردینماه امسال، رئیس مرکز امور اتباع و مهاجران خارجی وزارت کشور اعلام کرده بود، مهاجران افغانستانی دارای برگه سرشماری، مهاجران «شبهقانونی» محسوب میشوند و تعداد این مهاجران به بیش از دو میلیون نفر میرسد. مدتی پیش هم نادر یاراحمدی، رئیس مرکز امور اتباع و مهاجران خارجی به روزنامه فرهیختگان گفته بود: «طرح و برنامه ما این است کسانی که غیرمجازند، کشور را ترک کنند. آنهایی که شرایطی دارند و میتوانند طبق شرایطمان، تبدیل به یک فرد مجاز شوند؛ با نگاه سهلگیرانه ما، از این فرصت استفاده کنند. اما کسانی که غیرمجازند باید از کشور خارج شوند. همه جای دنیا عرف این است که سه درصد جمعیت نیروی کار مهاجران باشند. اما چون افغانستانیها با خانواده میآیند ما سه درصد کل جمعیت درنظر میگیریم. یعنی باید دو میلیون و 700 هزار نفر باشند. بر این اساس 60 درصد الی 55 درصد این افراد باید به موطن اصلی خود بازگردند.»
در بخشی از رویه فعلی دولت برای ردمرز مهاجران، بعضی از مددکاران بیمارستانهای دولتی در تهران خبر میدهند که دانشگاههای علوم پزشکی در بخشنامهای به بیمارستانها ابلاغ کردهاند: «بهدلیل درخواستهای حضوری تعداد قابلتوجهی از اتباع خارجی تبعه افغانستان درراستای اخذ یا تمدید اقامت خود، با مراجعه به پزشکان بخش خصوصی یا دولتی، اقدام به تهیه گواهی مبنی بر ابتلا به بیماریهای خاص و ادامه اقامت در کشور میکنند و در ادامه طی مراجعات متعدد به بیمارستانها، مصرانه درخواست تایید گواهی مذکور را دارند که هیچ وجاهت قانونی نداشته.... لذا مقتضی است که به واحدهای ذیربط دستور فرمایید ضمن ممانعت از تایید هرگونه مدارک خارج از روال تعریفشده (مسیر تعریفشده فقط از طریق اداره کل اتباع استانداری)، ترتیبی اتخاذ شود تا خارج از روند قانونی مذکور، اقدامی صورت نگیرد. همچنین اطلاعرسانی لازم مبنی بر خورداری از صدور گواهی به سایر مراجع قانونی بدون درخواست مرجع ذیربط و هماهنگی با معاونت صورت گیرد.»
سیاست ضربتی کارساز نیست
پژوهشگران و فعالان مدنی میگویند، طرد مهاجران افغانستانی با شیوه فعلی تبعاتی دارد که در سالهای آینده خودش را نشان میدهد. صبا قدیمی، پژوهشگر حوزه مهاجرت میگوید، در بسیاری از مناطق جنوبی یا اطراف تهران که تعداد بچهها در مدارس زیاد است و نزاع بین ایرانی افغانستانی در آنجاها بیشتر بود، نزدیک به 80 درصد دانشآموزان مهاجرند و 20 درصد ایرانی. با اجرای طرح فعلی، سال بعد تعداد قابل ملاحظهای از این بچهها کم میشوند، اما این کمشدن به معنی رفتن از کشور نیست، بلکه آنها امکان تحصیل را از دست میدهند؛ چون بیشتر آنها با برگه سرشماری در ایرانند و خانوادهها نمیدانند که طرح چقدر جدی پیگیری میشود، به همین دلیل مخفی میشوند، فرزندانشان را به سر کار میفرستند و درنهایت از مدرسه بازمیمانند. تعداد قابلتوجهی از خانوادهها میخواهند بروند، چون میترسند.
او از مشاهداتش میگوید که طبق آن، وقتی مرد خانواده دیپورت شود، دولت افغانستان، زن تنها و بچهها را نمیپذیرد و همین روند هم باعث پیچیدگی بیشتر میشود چون آنها ترجیح میدهند با هم بروند. اگر مرد در ایران نباشد آنها منبع درآمدشان را از دست میدهند. قدیمی میگوید، برخی از این خانوادهها هم ثبتنام کردند ولی نمیدانند میخواهند بروند یا نه، عدهای دیگر، در طرح ثبتنام نکردند و نمیخواهند بروند. برخی دیگر هم اصلاً نمیخواهند بروند و مخفی میشوند؛ در این شرایط ریسک این دسته بسیار بالا و وضعیت بچهها بسیار نامشخص است.
مسئله فقط ردمرز پدر نیست. مادری با بهطور مثال پنج بچه، میماند. چون تعداد بچههای خانوادههای افغانستانی زیاد است. برخی از این بچهها در ایران به دنیا آمدند و برخی دیگر هم سالهاست که ایراناند. قدیمی از شرایط سخت دختران افغانستانی میگوید: «حتی بعد از سقوط جمهوریت، خانوادههایی از طبقه متوسط رو به بالای افغانستان، برای تحصیل دخترانشان به ایران آمدند. آنها فشار بیشتری را تحمل میکنند. چون همه زندگیشان را فروختند و اینجا کارگری میکنند و تنها امیدشان این بوده که دخترانشان درس میخواند.»
گروه دیگر، نظامیها و افرادیاند که مسئله امنیتی دارند و نمیتوانند به افغانستان برگردند. قدیمی میگوید، آنها باید ثابت کنند نظامی بودند یا جانشان در خطر است. به این افراد فرصتی بین یک تا سهماه داده شده که تکلیف پروندههایشان روشن شود. از نگاه او، شرایط کاملاً مبهم است و هیچکس نمیداند چه اتفاقی میافتد؛ نه مدارس میدانند چه میشود و نه خانوادهها. از طرف دیگر، صاحبخانهها پول پیش خانوادههایی که برگه خروج گرفتند را برنمیگردانند: «این یک مسئله بسیار جدی است که ما کمتر درباره آن میشنویم.
دسته دیگری هم مهاجرانیاند که با مسائل پیچیدهتری روبهرو میشوند. نمونه آن مادری است که پس از آمدن به ایران، از پدر طلاق گرفت؛ چون پدر به فرزندانش تعرض میکرده است. مادر جدا زندگی میکند اما در برگه سرشماری، سرپرست پدر است. مسئله این زنان بسیار پیچیدهتر است، مرد برای آنها برگه خروج گرفته و آنها را تهدید میکند که اگر برگردند حسابشان را میبندند و نمیتوانند جولان دهند.
ما در تلاشیم طلاق این زن را در دفتر اسناد رسمی ببریم که سفارت بتواند سرپرستی بچهها را به او بدهد. اما سفارت خیلی همراهی نمیکند. برخی خدمات سفارت مانند تذکره الکترونیکی و برخی موارد دیگر، تعطیل شده و ما نمیدانیم برای چنین موارد خاصی باید چه کار کنیم.»
مهاجرانی که به ایران میآیند دو نوع پاسپورت دارند؛ پاسپورت خانواری و توریستی. نوع خانواری آن در دهه 80 شمسی صادر میشد که متوقف شده است و کاربردی مانند کارت آمایش دارد. کسانی که این نوع پاسپورت را دارند، باید با پرداخت هزینه هرسال آن را تمدید کنند. تا مدتی قبل دولت به کسانی که پاسپورت توریستی داشتند ویزا میداد، اما در شرایط فعلی فقط به افراد مجرد تعلق میگیرد. قدیمی میگوید، این مسئله نکته مهمی است؛ چون آنها فقط نیروی کار میخواهند و میدانند که این نیروی کار ارزان، غیررسمی است.
دولت میخواهد هزینه تحصیل بچهها را ندهد و سازمانهای مردمنهاد هم نباشند. او از شرایط ویژهای میگوید که دولت برای آن راهکاری پیشپای مهاجران نگذاشته است: «در برخی موارد، زن کارت آمایش و همسرش برگه سرشماری دارد و کارت آمایش زن تبدیل به برگه سرشماری شده است؛ چون چن سال است سیاستی وجود دارد که میخواهند کارت آمایش را کم کنند. به همین دلیل زنی که کارت آمایش دارد بهعنوان مثال کارتی با مهلت سهماه دریافت میکند که یعنی سهماه فرصت دارد. فشار بسیار زیادی روی این افراد است.
چون بیشتر کسانی که کارت آمایش دارند، هزاره هستند و در ایران باتوجه به موج مهاجرستیزی بهشدت مورد تبعیض و خشونت قرار میگیرند. زمانی هم که برمیگردند بهشدت اذیت میشوند. من فکر نمیکنم همه اقوام یکسان باشند اما هزارهها و دایکندیها به این دلیل که طالبان با آنها مشکل دارد، فشار زیادی را تحمل میکنند. اینها بیشتر مستأصل شدند و از هر دو طرف آسیب میبینند.»
قدیمی، مانند بسیاری از فعالان مدنی این حوزه اعتقاد دارد که این رویه منصفانه نیست؛ چون برخی از این مهاجران بعد از 40 یا 50 سال زندگی در ایران همچنان از حقوق بسیاری محروماند و این مصداق بارز بیعدالتی است. آنها در زمان زندگی در ایران برای هرچیزی چندبرابر پول دادند، برای آموزش فرزندانشان بیش از ایرانیان پول میدهند و حق ما را نمیخورند.
اگر نباشند هزینه ساخت مسکن و خدمات شهری چیزی که الان هست نخواهد بود. بسیاری از مشاغل به مشکل برمیخورند: «کسی که 50 سال پیش به ایران آمده با مهاجران بعد از سقوط جمهوریت، وضعیت متفاوتی دارد. چرا نسل سوم ادغام نمیشود؟ چرا برنامههای سلسلهمراتبی نداشتیم و همه را یک کاسه میکنیم؟ کلاف سردرگم یکباره بهوجود نیامده و ما فعالان مدنی هم در بهوجود آمدن آن نقش داشتیم. ما مطالبات مشخص و انضمامی نداشتیم. حوزه مهاجرین را خیلی دقیق نمیشناختیم. ما با کودک مهاجر کارکردیم اما خودخواسته نبوده و کودکان کار هم کودکان مهاجر شدند و ما این مسئله را خیلی نمیشناسیم. این هم یکی از ابعاد وضعیت فعلی است. ردمرز نسلهای اول و دوم بستگی به این دارد که ازدواج آنها به چهصورت باشد.
اگر همسر برگه سرشماری داشته باشد، به شما اقامت دو یا سه ماهه میدهند. آنها کسانی هستند که در ایران متولد و بزرگ شدند و درکی از افغانستان ندارند اما کارت آمایش آنها تبدیل شده و وارد وضعیت تعلیق شدند. ما مواردی داریم که خانواده اینجاست، پدر به امید آنکه بتواند اجازه کار بگیرد به افغانستان برگشته، اما هنوز هیچ طرح جدیدی اعلام نشده است.» او درباره وضعیت نظامیان و گروههای در معرض خطر هم توضیح داد: «من بسیاری از نظامیان را شنیدم که ردمرز شدند. آنها باید به سازمان ملل معرفی شوند که در ایران پناهندگی بگیرند، اما نقدهای بسیاری به همین سازمانهای بینالمللی وجود دارد.
ما افرادی را در سازمان ملل میشناسیم که فعال حقوق زنان هم بوده اما پس از سقوط جمهوریت به آنها هیچ امکانی نمیدهند و الان با برگه سرشماری ایران هستند و هرلحظه ممکن است در خطر ردمرز قرار بگیرند. سازمان ملل از کارمند خودش که در کشورهای دیگر هم بوده و افغانستانی است، حمایتی نمیکند.» تاکید قدیمی بر این است که تحصیل کودکان تنها این نیست که بچهها تنها بتوانند درس بخوانند. مسئله آسیبهای اجتماعی در آینده و موضوعات دیگری است؛ چون «ما از این موضوع حرف میزنیم که80 درصد دانشآموزان مدرسه در برخی مناطق، افغانستانیاند و از حق تحصیل بازمیمانند.
این عواقب جدی خواهد داشت چون اکثر آنها از کشور خارج نمیشوند بلکه به کارگاهها میروند و کار میکنند. اینها افرادی هستند که تبعیض را با گوشت و پوست لمس کردند و تجربههای قبلی نشان میدهد این مسئله عواقب بسیار بدی به همراه دارد. الان میتوانند سیاست بدون برنامهریزی، ضربتی نظامیطور را هم اجرا کنند اما مسئله ما هستیم. اگر ظرفیتاش را نداشتیم، اشتباه کردند اجازه ورود به آنها دادند. این شیوه مدیریتی آسیبهای جدی در آینده به همراه دارد و مشخص نیست با آنها میخواهند چه کار کنند؛ سوال جدی این است. مدیریتی در این منطقه برای این آسیبها وجود ندارد.»
کلاسهای خالی؛ بچهها برگشتهاند
از 47 دانشآموز پسر کلاس فریده، معلم افغانستانی این مدرسه، کسی نمانده است. همه برگشتهاند. سه معلم افغانستانی مدرسه خروجی هم خوردهاند و شاید تا چندروز دیگر خانواده فریده هم با آن مُهر آبیرنگ روبهرو شوند. سال قبل وقتی در گروه پیام میگذاشت، همه جواب میدادند اما امسال از کلاس 47 نفرهاش کسی نیست. مادرها در گروه یک پیام صوتی میگذارند و میگویند، خروج خوردهایم. تا آخر تیرماه همه میروند. فریده هم چهارسال پیش از پنجشیر به ایران آمده و تاجیک است. «طالب ما را بیشتر اذیت میکند.»
فریده، کاردانی ادبیات فارسی خوانده بود و فقط یکسال بود که کارش را در مدرسهای خصوصی در افغانستان شروع کرده بود. او حالا بهیاد میآورد که «تا قبل از طالبها آزادی داشتیم، درس میخواندیم، مهندس زن داشتیم، سطح آگاهی زنها بیشتر شده بود. از زندگی راضی بودند، رانندگی میکردند، بعضی زنها رستوران داشتند، غذای وطنی درست میکردند و رشد کرده بودند.» اما حالا «علم و دانش را کشتهاند. طالب اگر بداند زن افغانستانی درس میخواند، زودتر اورا از بین میبرد. زن باید فقط خانهداری و بچهداری کند. یکی از دوستانم که در افغانستان پزشک است، میگوید که دارند دکترهای زن را هم از کار بیرون میکنند.
اگر زنی مریض شود، پیش چه دکتری باید او را ببرند؟ یک آرایشگاهی در افغانستان بود، از اینجا آموزش میدیدند و درآمد خوبی داشتند ولی جمعاش کردند، الان یواشکی در خانه خود عروس درست میکند. زندگی را به مردم تنگ کردهاند.» خانواده همسرش همه نظامی بودند و پاسپورتهایشان دست طالبان افتاده بود. 17 شب و 17 روز طول کشید که از پنجشیر به ایران برسند، از بیراههها. خانوادهاش از پی هم فرار کرده بودند و پدرش به او گفته بود: «هرطور شد، بروید.» پدرش نظامی چهارستاره افغانستان بود.
به او گفته بودند، اگر اینجا بمانید، طالب باز هم به شما دسترسی دارد. پدرش بهسختی از مرز فرار کرده بود. «ما از دولت ایران خوش هستیم، چهار سال همه را پناه دادند. فرهنگها فرق دارد. آنهایی که مشکلی ندارند و نظامی نیستند، باید بروند. پدرم که لب مرز آمد. اینجا هم اعلام کردیم که نظامی هستیم و گفتهاند، پیامکی برای شما میآید، اما هنوز خبری نیست.»
ترسهای فریده جوان برگشتهاند و اینبار نوبت دختران اوست که در کشورش از تحصیل بمانند. دختر 16 سالهاش وقتی نام خروج میآید، سکوت میکند و دیگر هیچ نمیگوید. «از چه میترسم؟ ترسم از دیدن خود طالبها در آنجاست. وقتی داشتیم برمیگشتیم، چهرههایشان را میدیدم، از ترس میلرزیدم. یک شب ماشین ما را طالب نگه داشته بود و قرار بود با اسناد برویم و بگوییم که این خودرو متعلق به ماست. طالب میپرسید که نسبت همسرم با من چیست؟ میگفت، الان دو مرد شدهاید، با این زن چه رابطهای دارید؟ ناگهان یک طالب دیگر آمد و گفت، همین الان بروید. خودتان را در جهنم نسوزانید. از چهرهاش وحشت میکردی اگر او را میدیدی. حالا دغدغه همه خروج است.
اگر به درس، تحصیل و کار زنها کاری نداشته باشند ما خوش هستیم. حجاب را هرجا باشد رعایت میکنیم. طالب کسی را میخواهد که علیه دولت پیشین جهاد کرده باشد، شهید داده باشد، امتیاز دارند و برایشان کار است. هر دختری را که بخواهند با خود میبرند، خصوصاً در ولایتها. زور و تهدید میکنند که باید دخترها را بدهید.» زنی برایش تعریف کرده بود که طالب دختری را بهزور از خانوادهاش گرفت، با او ازدواج کرد، به کویته پاکستان برد و دیگر خبری از او نشد.
«از اینجا هم میتوان پاسپورت گرفت، ولی باید برای گرفتن ویزای کار به افغانستان برگردیم، اما آنجا نه میشود ویزای زمینی گرفت و نه هوایی. قیمتاش بسیار زیاد است. یک نفر 100 میلیون از کجا بیاورد؟ اینجا پاسپورت افغانستانی 120 دلار است و در افغانستان اگر بخواهیم ویزای کار ماهانه ایران بگیریم، هزینه زیادی دارد و هرماه باید تمدید شود. بیش از دو یا سه بار هم تمدید نمیشود.»
استانداری تهران پایان مهلت قانونی اقامت مهاجران افغانستانی غیرمجاز را 17 خردادماه اعلام کرده است. طبق طرحهای جدید وزارت کشور، مهاجران افغانستانی دارای برگه سرشماری باید تا اوایل تابستان 1404 کشور را ترک کنند. مدتی پیش رئیس مرکز امور اتباع و مهاجرین خارجی وزارت کشور تعداد افغانستانیهای مقیم ایران را شش میلیون و 100 هزار نفر اعلام کرده و گفته بود که بیش از دو میلیون نفر از آنها غیرمجازند.
یک مددکار اجتماعی به «هممیهن» میگوید، برگشت به افغانستان برای کودکان مهاجری که در ایران به دنیا آمدند یا از سن بسیار پایین مهاجرت کردند، شبیه مهاجرت اول است، نه بازگشت؛ چون آنها هیچ حافظهای از افغانستان ندارند و تنها از طریق گفتوگوهای درونی یا روایتهای خانواده و همسالان تصاویری از آن ساختهاند. او میگوید، این کودکان در وضعیت بیسرزمینیِ روانی قرار گرفتند؛ نه ایران را کامل داشتهاند، نه افغانستان را به خوبی میشناسند: «ترس از ناامنی و خشونت بهویژه برای دختران، تجربهای است که کودکان از طریق روایتهایی مثل «طالبان دخترها رو میبره» یا «نمیذارن مدرسه بریم»، تجربهاش میکنند.
از دست دادن دوستان، معلمها، فضاهایی که در آنجا احساس ارزشمندی میکردند، نوعی سوگ جدی برای آنها ایجاد میکند که گاهی با خشم یا کرختی خودش را نشان میدهد. کودکها اغلب آینه اضطراب خانوادهاند و ممکن است در ظاهر نشانهای نداشته باشند، اما نشانههایی مثل شبادراری، پرخاشگری، افت تحصیلی یا بیحالی و بیعلاقگی نشان میدهند. کودکانی که در ایران همواره با برچسب «غیر» بودن، «مهاجر غیرقانونی» یا «افغانی» مواجه بودند، حالا با تجربهی دوبارهای از راندهشدن مواجه میشوند و خروج اجباری برای آنها تأییدی بر این است که ما اینجا خواسته نشدیم.
از میان 15 پرونده خانه کودک شوش، 130 کودک اهل افغانستاناند. در دو، سهماه گذشته خانواده چهار دانشآموزی که سوادآموز خانه کودک بودند به کشورشان برگشتهاند و 36 دانشآموز دیگر که مدرسه دولتی نمیروند، تا 15 تیرماه ایران را ترک میکنند. فاطمه نادری، مددکار این خانه است و میگوید، کودکانی که ما هرروز آنها را میبینیم، بسیار مضطرب و نگران رفتناند و نمیدانند قرار است چه اتفاقی برایشان رخ دهد. یکی از دخترهای خانه کودک، کابوسهای شبانه دارد و مدام به پدرش فکر میکند که از او بیخبر است و خودشان هم باید تا مدتی دیگر به افغانستان برگردند: «اضطراب و نگرانی مدام، باعث شده که نسبت به درسخواندن سرد شوند و سر کلاس درس تمرکز ندارند.
وقتی با آنها صحبت میکنم، میگویند داریم لوازم خانهمان را میفروشیم یا اینکه صاحبخانه پول ما را نداده است. بیشتر آنها با این مشکل روبهرو شدهاند که صاحبخانه تا زمانی که مستاجر بعدی نیاید، پول پیش آنها را نمیدهد. این شرایط باعث تنش در خانواده مهاجران میشود و روی کودکان هم تاثیر میگذارد. بعضی از آنها میگویند، دوست داریم برویم؛ چون خانواده و دوستانمان هم آنجا هستند، اما از وضعیت خبر ندارند و سن کمتری دارند.
دانشآموزان بزرگتر که اینجا کار میکنند، نگرانند که دیگر نمیتوانند کار کنند. دخترها بسیار نگرانند که آنجا برویم دیگر حق درسخواندن نداریم، در خیابان نمیتوانیم بهتنهایی راه برویم و باید حتماً پوشیه بزنیم. از معلمها میخواهند در گروههای واتساپی به آموزشدادن ادامه دهند؛ چون آنجا نمیتوانند درس بخوانند.»
او از دانشآموزهای خانه کودک شنیده است که همه باید از کشور بروند؛ ولی پدران شان میتوانند برگردند، کار کنند و پول بفرستند؛ یعنی در شرایط کشور افغانستان، باید بدون پدرشان زندگی کنند. «پدر بعضی از خانوادهها ردمرز شده و خبری از او ندارند؛ چون شماره تلفن پدرهایشان خاموش شده و نمیدانند کجاست؟ در این شرایط آنها منبع درآمدی هم ندارند؛ چون فقط پدر کار میکند و منبع مالی دیگری ندارند و خانواده هم مجبور میشود برگردد.
به مشکلات آنها باید هزینههایی که باید در مسیر بپردازند هم اضافه کرد. لبمرز هم از آنها پولی دریافت میشود و در راه برگشت هم خطرات زیادی پیشروی آنهاست. بیشتر کسانی که میروند، برگه سرشماری دارند. کسانی که میتوانند در ایران بمانند، باید از دفاتر کفالت حضور بزنند و روالی اداری را برای اقامت طی کنند.»
بازار ![]()
لینک کوتاه:
https://www.nedayelorestan.ir/Fa/News/1032483/