سرمقاله همشهری/ زمزمهای در بیات اصفهان
سیاسی
بزرگنمايي:
ندای لرستان - همشهری / «زمزمهای در بیات اصفهان» عنوان یادداشت روز در روزنامه همشهری به قلم علیرضا محمودی است که میتوانید آن را در ادامه بخوانید:
علیرضا افتخاری از معدود خوانندگان ایرانی است که صدایش اوج و فرودی همچون تاریخ 4دهه پیش داشته است. فروردین امسال او با مهر شاگردی تاج، کسایی و شهناز در کارنامهاش 67ساله شد، اما دوران کاریاش همچون روزگار زایندهرود از شور تا دشتی نشیب و فراز داشت؛ از قرین شدن صدایش با لحظاتی عجیب از تاریخ سینما و تلویزیون ایران تا پرکاری و آلبومهای پیدرپی تا امروز که دیگر تکترانهها حرف اول را در بازار میزنند. صاحب صدایی که با پخش و باند رادیوها و رهگذرها وقتی مطمئن میشویم صدا از حنجره اوست، مشتاق میشویم که چه میخواند؛ مشتاق و شاید نگران؛ دلواپسیای که محصول انتخابهای اوست. او که همیشه ما را در دوست داشتن و دوست نداشتن خودش غافلگیر کرده است.
در دهههای 1360و 1370رسانههای تصویری مهمترین مکان آشنایی با صاحبان صدا بودند. سریالها و فیلمها در ابتدا و انتهای خود همیشه خوانندگان بزرگی را به ما معرفی کردهاند، اما اتفاقی که برای افتخاری افتاد همزمانی چند رویداد بود که بعید است تا سالها برای خوانندهای تا این میزان جفت و جور و به قول اهل فن سینک باشد.
صدای علیرضا افتخاری با لحظات عجیبی از تصاویر مثالی جداییهای بزرگ آن سالها، آمیخته است؛ اتفاقی که خوانندهها را با حافظه مردم پیوند میدهد و از فراموشی محفوظ نگه میدارد.
در سال 1364وقتی موشکهای دشمن از دور دیوار خانهها را در تهران و شهرستانها آوار میکردند، آواز افتخاری که شعر حافظ را میخواند روی صحنه رگزنی امیرکبیر در سریال «امیرکبیر» (سعید نیکپور) به گوش رسید: «دوش در حلقه ما صحبت گیسوی تو بود.» زهیها به رهبری کامبیز روشنروان بیداد میکردند تا افتخاری بیت دیگری را با قطرات خون صدراعظم شهید تقدیم مخاطبان کند و از دلی بگوید که از ناوک مژگان او در خون میگشت. در شبهای پناهگاه و آژیر و نگرانی از تجاوز موشک به حریم خانهها، ترکیب صدای افتخاری و حمام فین و موی سفید نیکپور چیزی فراتر از اتفاق بود؛ انگار شعر حافظ برای چنین زمانی از قرن هشتم رسیده بود تا تحویل مردم پای گیرندهها شود. در همین دوران قطعه «غمنامه» از آلبوم «دریغا» به عنوان ترنمی دریغ آلود، در یادها ماند و بخشی از خاطرات جمعی مردمی شد که سوگوار رحلت بنیانگذار انقلاب بودند.
بازار ![]()
اما این همه اتفاق برای علیرضا افتخاری نبود. صدای افتخاری در میان آن سالها با غزلهای حافظ و دوبیتیهای باباطاهر خوش نشسته بود، اما حادثه از شعر معاصر برخاست. وقتی یکدهه بعد با شعر قیصر «نیلوفرانه» (1374) همهجا پیچید. این تصویری روزانه در میدان بزرگ شهر بود. نوارفروشی کوچه پشت سینما قدس مانند نان لواش دست مردم صدای افتخاری میداد؛ مردمی که از تماشای «لیلا» ی داریوش مهرجویی فارغ میشدند میخواستند بهت لیلا حاتمی در لحظه تردید در عشق رضا را با خود اینگونه تکرار کنند: «تو با منی اما... ». این از عجایب سینما بود که معنایی دیگر به ترانهها میدهد. ترانه قیصر و شعر افتخاری و آهنگ عباس خوشدل با صورت حاتمی معجون غریبی ساخته بود. افتخاری با چنین لحظاتی مفتخر شده است. با چنین احوالاتی از روزگاری که خوانندگی تعریف همراهی با لحظاتی سهمگین را داشت، ما خواهان صدای افتخاری شدیم.
اما همه کارنامه خواننده شعرهای نیلوفرانه در مهتابی شبها نماند. او در پرکاری خودخواسته و ناخواسته برای ما خاطرههای بیشتری از ابهت لحظههای بزرگ نساخت. او رفت در میان پرکاران و رفت در میان پلیلیستها و نامی شد در میان نامها و صدایی شد در میان صداها. دیگر دست تاریخ مانند آن شبها و آن روزها خلق نکرد که صاحبان گوشهای فراوانی دلشان اندوه و تردید خود را با صدای او خاطره کردند. برخی به او تاختند و برخی او را دیگر بهخاطر نیاوردند. اما او ماند و ادامه داد. خواند و خواند و خواند؛ مانند روزگار که بیخوشایند ما میآید و میآید و میآید.
علیرضا افتخاری بخش مهمی از حافظه صوتی ماست؛ از روزگار ما، از عشقها و زخمهایی که از دست دادهایم و بهدست آوردهایم. به قول یک اصفهانی که دیگر در میان ما نیست، زخمهای آدمی ثروت اوست و ما این ثروت را جاهایی با صدای یک خواننده اصفهانی برای خود نگه داشتهایم. همچون خوانندگان گمنامی که در گرگ و میش غمگین یک غروب زیر پل خواجو فقط برای دل خودشان میخوانند: چگونه فریادت نزنم/ چرا دم از یادت نزنم/ در اوج تنهایی.
لینک کوتاه:
https://www.nedayelorestan.ir/Fa/News/1024164/