ندای لرستان
کارگران فصلی کوهدشت همچنان منتظر نیم نگاه مسئولان نشسته‌اند
دوشنبه 6 دي 1400 - 05:06:37
ندای لرستان -

ندای لرستان


گروه استان‌ها ـ کارگران کوهدشت سال‌های زندگی‌شان را میان میدان‌های انتظار پیر می‌کنند و زخم‌های آنان به تمنای لقمه نانی کسی را تکان نمی‌دهد و به قول معروف همچنان منتظر نیم نگاهی از سوی مسئولان برای رسیدگی به مشکلاتشان نشسته‌اند. - اخبار استانها -
به گزارش خبرگزاری تسنیم از کوهدشت ، آفتاب مانده در پشت دیوارهای سرد.
کارگران آمده‌اند دور میدان. دست‌های‌شان سرخ و کبود است از روزگاران بی‌نان. نان که نباشد دل می‌دهند به انتظار، به سفره‌های خالی‌تر از چشمان کزکرده‌شان. بعد تن‌شان که از سرما می‌سوزد، آتش روشن می‌کنند با تکه‌های کارتن، با چوب‌های نمدار از زمستان. دود از لباس‌های کهنهٔ آنان بالا می‌رود، می‌نشیند در چین پیشانی‌شان که بخت‌شان می‌گویند سیاه از فلک نامراد است.
دود که بیش‌تر می‌شود سرفه‌ها هم پخش می‌شود در هوا. لباس گرم ندارند و تن آنان با آتشی که در حال خاموش‌شدن است، انس نمی‌گیرد. حالا آفتاب از میدان‌های سرد سرک کشیده‌است. می‌روند میان بلوار. میدان با چشمان منتظر آنان میان‌داری می‌کند. هر چه می‌گذرد، ایست ماشینی آنان را به کار نمی‌خواند.
کارگران دور خودشان حلقه می‌زنند. بقچه‌های زیر بغل‌شان لوله‌ شده‌است. هوای آفتاب‌نزده نوک انگشتان‌شان را چروک می‌کند. بقچه‌ها را می‌گذارند روی زمین. نزدیک آتش می‌شوند. گرم که شدند، برمی‌خیزند. می‌روند نزدیک دوراهی توحید. چشمان‌شان در کمین و جست‌وجوست که شاید تقاضای کاری آنان را بخواند. ساعت‌ها که می‌گذرد خبری از خواستن نیست. بعد سر می‌برند در گریبان اندوه. می‌نشینند به مرور زندگی‌های بی‌آب و نان‌شان.
نان که نباشد، میدان همدم سال‌های دور و دراز آنان است در کوهدشت و در آوارگی‌های تهران. دست‌های آنان به جان‌دادن‌های بی‌بروبرگرد، به پینه‌های درمان‌نشده گُل داده‌است و نبردی تن‌به‌تن با زندگی که حتی تا مرگ هم دست از سر آنان برنمی‌دارد.
زندگی با قرض‌های تسویه‌نشده
علی 35 سال دارد. دست‌هایش کِبره سیاه بسته از حمل کیسه‌های سیمانی. صف کارگران دیگر را می‌گسلد و می‌آید به نزدیک‌تر. چشم‌هایش آغشته است به رنگ اندوه. آستین پیراهن چارخانه‌ایش را می‌آورد جلوی پیشانی‌. لب‌های ترک‌خورده‌اش باز می‌شود از شرم نخستین رویارویی برای شنیده‌شدن: «کرایه‌نشین هستم و سال‌هاست که خرج زندگی‌ام مرا آواره میدان‌ها کرده‌است. دور میدان‌ها هم که کار نیست. زمستان است و کمتر کسی در سرما دل به کار ساختمانی می‌دهد. به ناچار برای خوردوخوراک هم که شده قرض می‌کنیم. از یارانه هم که چیزی نمی‌ماند آن را بسابیم به سوراخ‌های زندگی. بخت ما را انگار با گره‌های کور بافته‌اند. هر چه می‌کنیم روزی خوش از گلوی ما پایین نمی‌رود.»

ندای لرستان

ابرهای سیاه و سفید سر‌به‌سرهم داده‌است و آسمانِ بی‌قرار هوای نزدیک‌شدن به زمین را دارد. دست‌ها در لای پیراهن مچاله می‌شود. هوس گرم‌شدن دارد. باران هم که ببارد، آب در سوراخ کفش‌های‌ کارگران غوطه می‌رود که حتی نمی‌توانند سالی یک‌بار هم که شده پای خود را نونوار کنند.
حالا حرف‌های بریده‌بریده و پریشان کارگران می‌پیچد در میان سروصدای خیابان. عابرانی را می‌آورد به حال‌و‌هوای میدان. حیران از واماندگی و دشواری زندگی آنان که چونان دشنه‌ای تیر می‌کشد و‌ قلب کارگران را غم‌باد می‌کند.

ندای لرستان

دردهای بی‌درمان
علی‌احمد پنج فرزند دارد. یکی از آنان بیمار است و او دربه‌در درمان در تهران. دفترچه درمانی ندارد.‌ نسخه‌های درمان را می‌پیچد به التماس، به قرض‌هایی که تسویه نمی‌شود. دست‌هایش را به پهنای استیصالی که او را از پا درآورده باز می‌کند:«نه زمین کشاورزی‌ای داریم و نه حتی یک وجب جای زندگی. سال‌به‌سال اثاث خانه را می‌کشیم به دوش و در ساختمان‌های کلنگی‌ای که اجاره‌شان کم است دل می‌دهیم به زندگی. 20 سال دمساز بودم با دربه‌دری تهران. کمرم که از کار افتاد آمدم کوهدشت و حالا هم بار زندگی را دور میدان‌های سرد به دوش می‌کشم.»
یارحسن میل شنیدن دارد. 60 ساله است و دست‌هایش صد ساله. انگشت‌هایش را در هوا می‌پراکند. ماجرای پارسالش را گوشزد می‌کند که دور یکی از میدان‌ها چادری زده بود از گرانی اجاره‌خانه. حالا هم در امتدادی مضطرب به سقفی فکر می‌کند که ندارد و فرزندانی که زندگی در خیابان را نفس کشیده‌اند. چشمان قهوه‌ای یارحسن تکیده است و هوای افتادن دارد:«سه کودک دارم و بیم فردای آنان مرا از پا انداخته است. نمی‌دانم با این روزگاران بدون امید چگونه سر خواب بر زمین بگذارم؟»
دندان‌هایی که در فقر می‌پوسد
زندگی برای کارگران دور میدان زندگی با عُسر است و حکایت شام‌هایی که سیر می‌شود به نانی و سیب‌زمینی پخته و تخم‌مرغی. آن هم تازه وقتی که قیمت اجناس برای آنان سر به فلک نکشیده باشد. غذای درست‌وحسابی‌ای اگر نباشد گوشت بدن‌شان آب می‌شود. می‌چسبد به استخوان‌های برآمده. استخوانی در هئیت انسان و خالی از دندان.
بهمن‌یار دهان باز می‌کند. زبان را می‌چرخاند به کام. دندانی ندارد. گونه‌های گودرفته‌اش سن او را برده بالاتر:«خانه‌مان اجاره‌ای‌ست و گازکشی هم ندارد. تا بن استخوان می‌لرزیم از سرمای بنیان‌کن. کارگران دیگر هم دندان‌شان پوسیده است. زرد و کج‌ومعوج. دندانی که درد گرفت را با انگشت بیرون می‌آوریم. ما حتی خیال دندان‌پزشکی را هم به خواب نمی‌بینیم.»
سفره‌هایی بدون گوشت و مرغ
امیرخان 67 سال دارد. فرزندانش را فرستاده به کارگری در تهران. خودش هم می‌آید به میدان. خم‌وراست شدن‌های کارگری قامت او را دوتا زده است:«نمی‌دانم به کجا داد ببریم؟ نه بیمه کارگری داریم و نه تحت حمایتی هستیم. با بی‌پولی مگر می‌شود رنگ‌و‌رویی به رخ زندگی زد؟ اصلاً زندگی برای ما همیشه روی پاشنه نداری می‌چرخد. ندار چه می‌داند که گوشت و مرغ یعنی چه؟ همین که بتواند نانی را سر سفره ببرد شاکر است. سال‌به‌سال رنگ میوه را هم که نمی‌بینیم. همین نان و خرده بساطی هم اگر نبود باید حالا کفهٔ مرگ‌مان را گذاشته‌بودیم به سینه قبرستان. پایم چند سال پیش در حین کارگری صدمه دید و حالا برآمدگی آن قوز کرده و لنگ می‌زند. اصلاً عمرمان را لنگان‌لنگان باختیم به آه‌های در سینه، به حسرت‌های کزکرده در میان سینه‌های تنگ. آه اگر دود از استخوان ما بالا رود.»
کارگران دیگر نزدیک‌تر می‌آیند. انگار جان‌پناهی برای تنگناهای‌شان آمده باشد. هر کدام می‌خواهند اسم‌شان در گزارش باشد و روایت زندگی بی‌سامان‌شان. علی،‎ سیدمراد، چراغ، ابوالفضل، اکبر، حسین و مراد و دیگران. این همه فصل‌ها را ماندن در پای میدان حاصلش صورت‌های آفتا‌ب‌سوخته است با ‎خط‌های عمیق و چشمانی که هر روز می‌آید به میدان به امید کف نانی و آسایشی که نمی‌دانند چیست و از میان آنان رخت بسته است.
حرف‌های کارگران که تمام می‌شود با امیدهای رنگ‌باخته در موهای سفید سر خم می‌کنند و با شتاب می‌روند به کنج خیالات‌شان در غروب که شاید روزی آن‌ روی زندگی هم به آنان بخندد و فکر کنند که کسی هستند میان سال‌های بی‌کسی‌شان.
انتهای پیام/ 644/ش

http://www.Lor-Online.ir/Fa/News/239939/کارگران-فصلی-کوهدشت-همچنان-منتظر-نیم-نگاه-مسئولان-نشسته‌اند
بستن   چاپ